#هیچکسان_(جلد_اول)_پارت_82
سورن – تو پشت گوش میندازی.
- نه به جون خودم میرم.بی خیال.شام بهم چی میدی؟
همیشه سورن در جواب اینجور حرفام کلی بهم تیکه می نداخت و مسخره بازی در می اورد ولی این دفه به راحتی قبول کرد.چقدر پکر بود...نمی دونستم انقد منو دوست داره! به قیافه ش نمی خورد.
با همدیگه رفتیم یه رستوران سنتی.البته من مدرن رو ترجیح میدم اما سورن دوست داشت توی فضای باز غذا بخوره.غذا سفارش دادیم و منتظر بودیم.هوا هم عالی بود.بعد از ظهر بارون اومده بود.بوی خوبی توی فضا پیچیده بود.
- یه سوال.
سورن – بگو...
پاکت سیگارو از جیبم در اوردم و بهش تعارف کردم : می کشی؟
سورن – سوالت همین بود؟
- نه.می خواستم بگم اگه جواب آزمایش جوری بود که نشون داد من مُردنی ام،تو چی کار می کنی؟
سورن – دیگه کاری از دست من برنمیاد.
- نه ...ینی منظورم اینه که چه حسی بهت دست میده؟!
سورن – تو ام سرت درد می کنه واسه مردن ها...خیلی دوس داری بمیری؟
- حالا تو فرض کن!
سورن – تو اول برو آزمایش،قبل اینکه بمیری من بهت احساسمو میگم.
- مثه اینکه امروز اعصاب معصاب نداری.
سورن – یه کلمه دیگه چرت بگی می زنم تو دهنت ها.
romangram.com | @romangram_com