#هیچکسان_(جلد_اول)_پارت_81
سورن – کی می خوای آدم شی؟ همینه دیگه انقدر زرد شدی...از بس که پفک می خوری.
- تو اگه خیلی به فکر من بودی اینجا نمی ذاشتیش.
سورن – اگه نمی ذاشتم گیر میدادی که خودت بری بخری و وقتمو می گرفتی.بی خیال...حرف زدن با تو فایده نداره.
- راستی یه سوال.تو که مایه داری چرا ماشینتو عوض نمی کنی؟
سورن – ینی 206 من از اون پراید مسخره ی تو ضایه تره؟
- من اگه پول هم داشتم 206 نمی خریدم...خیلی کوچیکه.نگا کن! خودت به زور جا شدی.
سورن – چه گه خوردنا ! کاری نکن با لگد پرتت کنم بیرون.تو که داری پفک کوفت می کنی نمی گی اگه دکتره بخواد اون دهن وا مونده ت رو نگاه کنه بالا میاره؟!
- به نکته ی ظریفی اشاره کردی.اما مشکل من خون دماغه،نه سرماخوردگی!
سورن – از ما گفتن بود...
به مطب دکتر رسیدیم.زیاد شلوغ نبود.البته سورن قبلا نوبت گرفته بود.اون چند دقیقه انتظار به اندازه ی چند سال برام گذشت.بویی که توی مطب میومد اعصابمو خورد می کرد.از همه بدتر منشیه داشت تلویزیون نگاه می کرد و زده بود برنامه ی عمو پورنگ! ینی مزخرف تر از این نمیشد!! اینا کی می خوان بزرگ شن؟
نوبت مون که شد جلدی رفتیم داخل.طرف دکتر مغز و اعصاب بود اما نمی دونم چرا خودش انقد بی اعصاب بود؟! البته من یه کم شک داشتم که برای مشکل من باید بریم پیش دکتر مغز و اعصاب یا نه! می ترسیدم پول ویزیت حروم بشه و نتیجه ای نگیریم...
دکتره معاینه م کرد و خوشبختانه دهنمو نگاه نکرد...لازم هم نبود...فقط برام آزمایش خون نوشت.
وقتی از مطب اومدیم بیرون حس کردم از جهنم در رفتم.
- دقت کردی مطب ها چه بوی بدی دارن؟!
سورن – به چه چیزایی فکر می کنی! فردا میام دنبالت با هم بریم آزمایشگاه.
- نه خودم میرم.
romangram.com | @romangram_com