#هیچکسان_(جلد_اول)_پارت_55
- احتمالا برم به مسعود سر بزنم.به هر حال امروز اولین روز ساله...می خوام به صله ارحام بپردازم.
سورن – اوه...اونوقت با کی؟
- با مسعود دیگه.تو رو که دیدم.فقط مونده مسعود.
سورن – خسته نباشی.
- مرسی.تو هم میای؟
سورن – آره.یه چن وقتی هست ندیدمش.
- راستی امروز مغازه ها باز نیست؟
سورن – فک نمی کنم.چه مغازه ای؟
- آرایشی بهداشتی.
سورن – آهــان! دیدم رنگ چشمات یهو مشکی شد...حالا میمیری لنز نذاری؟! امروز باز نیستن.
- نـــه...من بدون لنز می میرم.
سورن – نمیر بابا...من تو خونه دارم.زیاد هم استفاده نکردم.اون واسه تو.کِی بریم خونه ی مسعود؟
- سر ظهر میریم که ناهار چتر شیم اونجا.
سورن - طرح خوبیه.موافقم.
- صُبونه چی می خوری واست بیارم؟
سورن – هه...چه سوال احمقانه ای.
romangram.com | @romangram_com