#هیچکسان_(جلد_اول)_پارت_43
سورن – زحمتت میشه! من موندم تو پول هاتو صرف چی می کنی؟
- کدوم پول خوشگلم؟
سورن – هیچی بابا...فراموشش کن.
سورن موبایلشو برداشت و به رستوران سر خیابون زنگ زد.دو پُرس بختیاری سفارش داد.
سورن – انشاا... که ماست توی خونه داری.چون من نمی تونم بدون ماست غذا بخورم.
- آره اونو دیگه دارم.
بعد بیست دقیقه غذاها رو اوردن.کلی توی دلم سورن رو دعا کردم.خیلی وقت بود غذای درست درمون نخورده بودم.
- کاش قورمه سبزی سفارش می دادی.
سورن – قورمه سبزی اینجا خوب نیست.یه بار که مامانم درست کرد واست میارم.
- دستت درد نکنه.
سورن – راستی امشب چند تا از بچه های دانشگاه مهمونی گرفتن.من و تو هم دعوت کردن.
- من نمیام.
سورن – چرا؟ خوش می گذره ها...
- می دونی که...من با بچه های دانشگاه آنچنان صمیمی نیستم.یه جورایی راحت نیستم باهاشون.
سورن – فقط که بچه های دانشگاه نیستن...قرار شد هر کس که خواست دوست و رفیقش رو هم بیاره.شلوغ پلوغ میشه.کسی حواسش به ما نیست.
- نمی دونم...
romangram.com | @romangram_com