#هیچکسان_(جلد_اول)_پارت_133


- حالا چی کار کنیم؟

هر دو از جامون بلند شدیم.

سورن – من میرم توی حیاط.

- نـــه ! نه تو رو خدا...

سورن – پس چی کار کنیم؟!

- به پلیس زنگ بزنیم....

سورن – زنگ بزنیم بگیم بیاید جن های خونه مونو دستگیر کنید!

- شاید آدم باشه!

سورن – آدم دم غروب میاد دزدی؟! ببین من یه چاقو ضامن دار توی جیبم دارم.جای نگرانی نیست.

- پس منم باهات میام.

سورن – قبول...فقط از من دور نشو!

با همدیگه رفتیم توی حیاط.من با فاصله ی چند سانتی از سورن حرکت می کردم.سورن هم جلوتر می رفت و چاقوش هم دستش گرفته بود.ساختمون خونه ی من دقیقا وسط حیاط قرار داره.دور تا دور خونه رو خیلی سریع گشتیم...کسی نبود.خواستیم دوباره برگردیم سمت تراس که سورن تندی برگشت پشت دیوار!

- چی شد؟

سورن – یه نفر روی تراس وایساده ؟

مطمئنم با این حرف سورن فشارم افتاد.

- چه شکلیه؟

romangram.com | @romangram_com