#هیچکسان_(جلد_اول)_پارت_132
سورن – تو خونه ی دیگران نه،اما تو خونه ی دوست صمیمیم راحتم.
- حالا چرا بهت بر می خوره؟
سورن - کلید بده من تا نزدم لهت کنم!
- چه بی اعصاب ! بفرما اینم کلید...
سورن کلید انداخت و در خونه رو باز کرد.اول خودش وارد شد و منم پشت سرش رفتم.یه ذره می ترسیدم.خدا رو شکر که سورن اومد وگرنه حتما از برگشتنم پشیمون می شدم.وضعیت خونه عادی بود.فقط فرش هال از به خاطر اون شب خونی شده بود.فرش رو با همدیگه جمع کردیم و کنار گذاشتیم که فردا به قالیشویی زنگ بزنیم تا ببرن بشورنش.
غروب بود و هوا هنوز کاملا تاریک نشده بود.رفتم توی آشپزخونه تا چایی دم کنم.بعد چند دقیقه هم برگشتم توی پذیرایی پیش سورن.
سورن – بهراد فیلم نداری با هم ببینیم؟!
یه لحظه فکر کردم : فیلم گرازهای وحشی رو دیدی؟
سورن – نه، چجوریاست؟
- خیلی باحاله.کلی کِیف می کنی...
سورن – پس بذار ببینیم...حوصله م سر رفته.
فیلم رو گذاشتم که ببینیم.بعد اون چند روز واقعا به یه فیلم طنز احتیاج داشتم.البته طنز درست و حسابی!
من و سورن دقیقا کنار همدیگه رو به روی تلویزیون نشسته بودیم.کلا خونه ی من پنجره های زیادی داره و دقیقا یکیش پشت تلویزیون قرار داره.چند دقیقه ای گذشت.تمام توجه مون به فیلم بود که من برای یه لحظه متوجه عبور یه سایه از پشت پنجره شدم.انقدر حرکتش واضح بود که هیچ شکی توش نبود اما باز هم احتمال می دادم خیالاتی شدم.
چند لحظه بعد سورن گفت : بهراد ! تو هم دیدیش؟
- آره،فک کردم خیالاتی شدم.
سورن – یه نفر توی خونه ست...
romangram.com | @romangram_com