#هزار_و_یک_شب_گناه_من_پارت_98
لحنش بوی طعنه و ریشخند می داد...با نگاهی تحقیر آمیز به اطراف نگاه کرد.آرین اما با صدایی مطمئن و پر غرور گفت:از هیچ کجا به همه جا!
لنوس لبخند گرمی زد و گفت:می دونی چرا تا اینجا اومدم!؟
آرین پوزخندی زد و گفت:دلت برام تنگ شده بود!
لنوکس که هنوز همان لبخند منحصر به فردش را بر لب داشت گفت:البته!هم برای تو... هم برای زنت! شهرزاد زیبای ما کجاست؟
آرین گفت:نمی دونم... ما با هم نیستیم.
لبخند لنوکس شکل پوزخند گرفت و گفت:آرینِ بیچاره!مثل این که این چهار سال دوری روی حافظه ت تاثیر گذاشته!مثل اینکه یادت رفته من کی هستم، توانایی ها و نفوذ منو از یاد بردی! من حتی می دونم اسم دختر یک ماه و نیمه ت شهرازه!
آرین با نفرت گفت:اونا رو راحت بزار... طرف حساب تو فقط منم.هر بلایی می خوای سرم بیار اما به اونا کاری نداشته باش.
لنوکس پاسخ داد:نمی تونم... کاری به بچه ندارم اما نمیتونم از شهرزاد بگذرم.از کسی که در هیبت یه زن اغواگر جلو اومد و با نزدیک شدن به پارک منو زمین زد!
آرین نیشخندی زد و گفت:پس اعتراف می کنی که شکست خوردی!
_آره... اما فقط برای به مدت! بعدش دوباره سر پا شدم، با قدرتی هزار برابر بیشتر،با حواسی جمع تر...با یه خشم و کینه ی عمیق که امروز اومدم بعد از چهار سال تسکینش بدم!
آرین خواست حرفی بزند که لنوکس گفت:نمی خوای ما رو به خونه ت دعوت کنی آرین؟
آرین با نفرت به لنوکس خیره شد.افراد لنوکس اطراف آرین قرار گرفتند و آرین مجبور شد به سمت خانه برود.ماشین ها را همانجا رها کردند و فاصله ی صد متری تا خانه را در باران پیمودند...
گ*ن*ا*ه هشتاد و چهارم:
شهرزاد داخل بالکن ایستاد.جایی که گروه مردان سی اهپوشی که همراه با آرین به سمتش می آمدند او را نبینند.افراد را شمرد...۹نفر بودند.غیر از آرین و لنوکس ۷نفر دیگر را نمی شناخت.سر یکی از افراد را که اسلحه اش را محض اطمینان از اینکه آرین کاری نمی کند به سمت او گرفته بود نشانه رفت و شلیک کرد.مرد در جا روی زمین افتاد و سایرین گوش به زنگ شدند.آرین را دید که به خانه نگاه کرد.چند تیر به سمت بالکن شلیک شد ولی شهرزاد نشسته بود و تیری به او نمیخورد.یک لحظه سرک کشید و پایین را نگاه کرد.گروه در فاصله ی تقریبی ۲۰ متر از خانه قرار داشتند.صدای لنوکس را از ورای کویش باران بر شیروانی شنید که گفت:شهرزاد راه گریزی نیست!
شهرزاد که آدرنالین خونش بالا رفته بود با صدای بلندی گفت:از ما چی میخوای؟
لنوکس جواب داد: آبرویِ ریخته مو!
_پیش ما نیست!
_با مرگ شما بهم برمیگرده! بیا و رودر روی ما قرار بگیر... بیا و شجاعانه بمیر... جوانمردانه!
شهرزاد پوزخندی زد و گفت:کسی مثل تو معنای جوانمردی رو نمیدونه!
_چرا می دونه... قصد آسیب رسوندن به یه نوزاد رو ندارنم.اگه جلو بیای منم از جون اون بچه می گذرم.وگرنه...
و لازم ندید بگوید وگرنه چه؟ شهرزاد حرفی نزد.صدای آرین را شنید:مگه نگفتم با شهراز فرار کن؟
شهرزاد در همان حال که کف بالکن نشسته بود گفت:جای اون امنه اما نتونستم تنهات بزارم.
آرین به تلخی گفت: بیا پایین شهرزاد...
شهرزاد که کف بالکن نشسته بود چهار دست و پا به سنت در بالکن رفت تا به طبقه ی پایین برود و رو به روی لنوکس بایستد.از مرگ فراری نبوپ پس حداقل شجاعانه بمیرد... دم در بالکن سرش را بالا گرفت و مردی را دید.از همان کت و شلوار پوش هایی که با لنوکس آمده بودند.بادیدن مرد که پوزخندی بر لب داشت باند شد و عقب عقب رفت تا جایی که پشتش به دیواره ی بالکن خورد.مرداسلحه اش را بالا آورد .شهرزاد چشمانش را بست و لحظه ای بعد داغی و درد شدیدی را در کتف راستش حی کرد.قدرت گلوله به حدی بود که شهرزاد تعادلش را از دست داد٬به عقب مایل شد و از بالکن پایین افتاد.
صدای فریاد آرین گوشش را پر کرد:شهرزاااااااد...
از پشت به زمین چمن کاری شده ی گِلی کوبیده شد .ارتفاعی که از آن پایین افتاد بود زیاد نبود ٬ حدود ۵متر ولی نحوه ی برخوردش به زمین و گلوله ای که به کتفش خورده بود تحمل ضربه را برایش مشکل کرد و فریادی از سرِ درد کشید.باران مستقیما روی صورتش می ریخت . آرین را از گوشه ی چشم می دید که دو نفر از افراد لنوکس او را گرفته بودند . سایه ی سیاهی بالای سرش آمد.لنوکس بود.شهرزاد در حالی که به خاطر برخورد قطرات باران چشمانش تقریبا بسته بودند نالید:۴سال گذشته...
لنوکس روی دو پا نشست و روی شهرزاد خم شد.چترش را بالای سر هر دویشان گرفت و باران دیگر به صورت شهرزاد نمی خورد.بعد باز از همان لبخندهایش که چهره اش را مثل پیرمرد مهربانی می کرد زد و گفت:اشتباهت همین جاست شهرزاد...فکر می کردی گذشته دنبالت نمیاد ٬فکر می کردی تموم شده اما این گذشته ست که حال و آینده رو می سازه...
شهرزاد که زجر می کشید گفت:پس گذشته ی تو کجاست؟ گذشته ی تو که به خون هزاران بی گ*ن*ا*ه آغشته ست کجای زندگی امروزته؟
_گذشته من تو آینده ی ابدیم گریبانمو میگیره...
_تو که می دونی باید تقاص اشتباهاتتو تو دنیای دیگه بدی پس چرا ادامه ش میدی؟
romangram.com | @romangram_com