#هزار_و_یک_شب_گناه_من_پارت_94

آرین که خنده از لبش پاک نمیشد گفت:حلال زاده ست بچه!به داییش رفته!
_خدا کنه تو بقیه ی چیزا به تو نرفته باشه!
_دای جون دختر منو می خوای؟خوشگله؟
آرمان گفت:اوهوم.
آریانا گفت:تا دلت بخواد کیس زیر سر داره.4تاش پره اگه خواستین صیغه ش می کنیم!
آرین گفت:خب در این مورد که دیگه به من نرفته!
هادی خان با صدای گیرا و محکمش گفت: شاهد میگه زنت این چند ماه اینجا بوده و تو نبودی... کجا بودی؟
آرمان از روی پای آرین بلند شد و رفت تا با رزا و آندیا بازی اش را از سر بگیرد.آرین مکث کوتاهی کرد و بعد با لبخند تلخی گفت: اطلاعات دستگیرم کرده بود...
همه با وحشت به او خیره شدند.آرین ادامه داد:7ماه بی خبر از دنیا اونجا زندونی بودم و حتی نمی دونستم زنم بارداره.وقتی برگشتم دردش گرفت و تازه فهمیدم دارم پدر میشم.
ونوس خانوم با بغض گفت:میدونی همین الآن که کنار زن و بچه ت هستی ماریای بیچاره ی من در چه حاله؟
شهرزاد در دلش خندید! ماریای بیچاره!! آرین سرش را پایین انداخت و با اندوه گفت:بله ونوس خانوم. میدونم و واقعا ناراحتم که این اتفاق واسه ش افتاد.
_نباید تنهاش میذاشتی.
_من تنهاش نذاشتم.اون منو ترک کرد.
هادی خان گفت:تو نباید با طلاقش موافقت می کردی.
آرین رو به عمو هادی گفت:عمو خودتونو بزارین جای من.اگه بدونین ماریا مسبب دوریتون از خوانواده و کشورتونه می تونین ازش کینه به دل نگیرین؟وقتی 2هفته! فقط دو هفته بعد از جاگیر شدن بگه نمی خوامت و تو فقط حکم یه عروسک خیمه شب بازی رو برام داشتی چه کار می کنین؟ وقتی میگه دوست پسرم تو لس آنجلس منتظرمه می خوام برم پیشش طلاقم بده به پاش می افتین و میگین نرو؟!نه عمو... شما هم اگه جای من بودین با درخواست طلاقش موافقت می کردین... من هرچند به ماریا علاقه ای نداشتم اما به خاطر دینی که به غلط فکر می کردم به گردنمه می خواستم شوهرش بمونم.قصد طلاق دادن و تنها گذاشتنش رو هم نداشتم اما با شنیدن حرفاش با میل و رغبت طلاقش دادم.من مقصر اتفاقاتی که واسه ماریا افتاده نیستم اما اون مقصر تمام اتفاقاتیه که برای من و شهرزاد افتاد.با این حال من حلالش کردم...
گ*ن*ا*ه هشتاد و یکم:
هادی خان پرسید:مثلا چه اتفاقاتی؟
اینبار شهرزاد که تا آن موقع سکوت کرده بود با صدایی پر غرور و محکم گفت:از اتفاقات و مشکلاتی که به وجود اومد همین بس که آرین 7ماه زندانی شد.به چه جرمی؟!پناهندگی سیاسی!میدونید کی پیشنهاد داد پناهنده بشه؟دختر شما.ماریا! یک مشکل دیگه بیوه شدن من تو سن 23سالگی بود.افسردگی دو ساله ی من بود،ازدواج مجدد با آتیلایی بود که فقط 4ماه بعد ترور شد و من باز بیوه شدم.یه بیوه ی 25ساله.من هنوز فراری ام و اگه شناسایی بشم سروکارم با اطلاعاته. نمیگم این تقصیر دختر شماست.نه .من خودم انتخاب کردم که فراری شم تا انتقام آتیلا رو بگیرم اما اگه ماریا اون کارها رو نمی کرد من و آرین همون زندگی ساده و بی دغدغه ی سابق رو داشتیم.پس تو رو خدا نگید مگه ماریا چه کار کرده هادی خان!ونوس خانوم نگید ماریای بیچاره!
آرین به آرامی از شاهد که کنارش نشسته بود پرسید:قرص ژلوفن دارین؟
_آره .الآن میارم.
_خودم میارم کجاست؟
_کابینت بالای ظرفشویی.تو جعبه ی کمک های اولیه.
آرین سری تکان داد و از بین مبل ها به سمت آشپزخانه رفت.جعبه را پیدا کرد و کپسول قرمز رنگ شفاف را بیرون آورد.سردرد وحشتناکی داشت.
جعبه را سر جایش گذاشت .یک لیوان آب پر کرد و تا شیر آب را بست کمرش چنان دردی گرفت که ناخودآگاه و کاملا غیرارادی آخ بلندی گفت و روی زمین افتاد.لیوان که شکست همه با نگرانی از جا بلند شدند.تیزی شیشه دستش را عمیقا برید و خون و آب داخل لیوان شکسته با هم قاطی شدند.
شهرزاد هراسان به سمت آشپزخانه دوید .با دیدن آرین که روی سرامیک ها افتاده بود و نمی توانست بلند شود با وحشت گفت:یا ابوالفضل چی شد آرین؟
و کنارش روی دوپا نشست.شاهد و شاهرخ هم وارد آشپزخانه شدند.شهرزاد با صدایی لرزان گفت:جواب نمیده...شاهد جواب نمیده!
شاهد که سعی می کرد کنترل اوضاع را به دست بگیرد گفت:بزار از اینجا ببریمش بیرون.شاهرخ بیا کمک.
چند دقیقه بعد آرین را روی کاناپه گذاشه بودند .دست راستش که بریده بود در دست هرمز خان بود و داشت زخمش را با بتادین شست و شو میداد که همین باعث شده بود چهره ی آرین بدتر درهم برود.چهره اش از شدت درد کمرش سرخ شده بود و به سختی جلوی خود را گرفته بود صدایی از گلویش خارج نشود.
کار پانسمان که تمام شد هرمزخان رو به آرین گفت:می تونی حرف بزنی عمو؟کجات درد می کنه؟
آرین از میان فک منقبض شده اش به سختی گفت:کمرم...

romangram.com | @romangram_com