#هزار_و_یک_شب_گناه_من_پارت_92

_کدوم خواهر زاده ش؟
_همون کامیاره!شراره هم قبول میکر من نمیذاشتم!پسره ی سوسول ِ تیتیش مامانی ِ دختر باز!
_حالا شرارهه قصدش چیه؟
_فعلا درس.بهتر!من و تو که با درس به جایی نرسیدیم !شاید این آبجی کوچیکه برسه!
_تو شاید درس نخون و تنبل بودی ولی من همیشه درسم خوب بوده و اگه یادت باشه استاد دانشگاه تهران بودم!
_ "بودی"!الآن که رستوران دار شدی استاد!!!
آرین چشم غره ای به شاهد رفت که تنها خنده ی روی لبان شاهد را کش دار تر کرد.
زنگ در که به صدا در آمد شاهد گفت:اومدن. برو پیش شهرزاد وقتی به گوشیت تک زدم بیاین.
و خودش از اتاق خارج شد و از پله ها پایین رفت.
آرین با فکر روبرو شدن با مادرش، آریانا و همچنین با تصویر برخورد عمو هادی که ماریایش آخرین روزهای عمر را در آمریکا می گذراند آهی کشید و به اتاق مشترک خودش و شهرزاد در آن چند روز که مهمان شاهد و ستیلا بودند رفت.
گ*ن*ا*ه هفتاد و نهم :
همه ی مهمانها آمده بودند .هرمزخان که تازه به ایران برگشته بود و دیگر نمیخواست به کانادا برگردد در حال صحبت با سالار خان پدر شاهد و برادرش هادی بود.بحث در مورد مطب تازه تأسیس هرمز خان٬کارخانه ی هادی خان و گالری فرش سالار خان بود که بعد از بازنشستگی از ارتش با درجه ی سرهنگی در آن کار میکرد.
شاهد و شاهرخ هم با هم صحبت میکردند.
تهمینه خانوم و هدیه هم در مورد بیماری تهمینه بحث میکردند و ونوس خانوم بی هیچ حرف و مشارکتی فقط شنونده بود.
مریلا همراه با همسرش شهیاد در حال صحبت با آریانا و شیدا و همسرش سیاوش بود.
آرمان کوچک هم در حال بازی با رزا دختر دو ساله ی شیدا و آندیا دختر مریلا بود که چند ماهی از آرمان بزرگتر بود.
در نهایت شراره ی ۲۵ ساله که در مقطع ارشد فیزیوتراپی تحصیل می کرد در آشپزخانه به ستیلا کمک می کرد .
هیچکس ازمهمانان از حضور آرین و شهرزاد در یکی از اتاق های خانه خبر نداشت.البته به جز آریانا و شاهرخ که حتی آنها هم نمیدانستند آرین آزاد شده و حرفی از حضور شهرزاد در نزده بودند. در آشپزخانه ی دلباز و مشرف به حیاط خانه شراره گفت: حالا مهمونی امروز مناسبت خاصی داره ستی جون؟
ستیلا گفت: میگم حالا! شراره گفت:۱۵ نفریم دیگه آره؟
_۱۷تا بریز.
_ نه دیگه!۱۵ نفریم! من و تو و شاهد و آریانا و شاهرخ و مریلا و شهیاد و شیدا و سیاوش و ونوس خانوم٬ مامانم و تمین جون و دایی هرمز و دایی هادی و بابا سالار! اون سه تا فنچ که چای نمیخورن!
_ به اضافه ی آرین و شهرزاد!
شراره با تعجب گفت: چیییییی؟!
ستیلا لبخندی زد و گفت: الآن میگم بیان. و به سمت اپن رفت و گفت: شاهد جان!
شاهد از آن سوی پذیرایی گفت: جانم؟
_ زنگ بزن.
شاهد گوشی اش را در آورد و شماره ی آرین را گرفت.یک بوق که خورد قطع کرد و بعد منتظر ماند!با هیجانی بالا از دیدن واکنش دیگران پا چپش را که روی پای راست انداخته بود تکان میداد.چند لحظه بیشتر طول نکشید که صدای قدم هایی از طبقا ی دوم به گوش رسید.شاهد گفت: لطفا میشه همه چند لحظه سکوت کنن؟ قراره شاهد یه صحنه ی جالب باشین!
مریلا با لبخندی بر لب گفت: چیه شاهد؟ میخوای چشم بندی انجام بدی؟
_ چه جورم! میخوام یه چیزی رو روی اون پله ها ظاهر کنم.
حواس همه به پله ها معطوف شد و صدای پایی که به گوش همه رسید.شیدا پرسید: مهموون دیگه ای هم دعوت کردین؟

romangram.com | @romangram_com