#هزار_و_یک_شب_گناه_من_پارت_91

شهرزاد به سختی گفت:کاش منو هم لو میدادی و قضیه ی منم تموم میشد تا بتونیم بدون نگرانی زندگی کنیم.
_نمیخوام ریسک کنم.اونجا اطلاعاته.زندان و بازجوییه. بذارم تو هم گیرشون بیفتی؟ دو روز دیگه هم باید برم برای یه مصاحبه که تو اخبار نشون میدن.برای افشاگری و زنده کردن اون ماجرا.
_برای چی؟چرا میخوان همش بزنن؟
_آبروریزی و رسوایی آمریکا چیزی نیست که ازش بگذرن! تو دنیا صدا میکنه حرفای من!
_فقط خدا کنه برامون شر نشه.
_خدا کنه!
***
شهرزاد جلوی آینه به خودش نگاه کرد.آراسته و با حجاب شده بود. سارافن و شالش آبی اسمانی بود و شلوار کتان و زیر سارافنی اش سفید.یک چاده سفید با گل های ریز آبی هم دستش بود تا با ورود مهمانها سرش کند.آرین که پشت سرش ایستاده بود و داشت موهایش را شانه میزد با نگاهی به داخل آینه که تصویر هردویشان داخلش بود گفت:چطور شدم؟
شهرزاد از داخل آینه آرین را نگاه کرد .یک شلوار جین مشکی پوشیده بود و یک پیرهن نوک مدادی تنش بود و آستینهایش را بالا داه بود.پایین لباس هم داخل شلوارش بود.شهرزاد گفت:بزنم به تخته !انگار جوون 30ساله ای!
_البته اگه از موهام فاکتور بگیری!
_بازم بهت نمیاد 43سالت باشه!اتفاقا این سفیدی های کنار شقیقه ت جذابترت کرده!
_خوبه پس. جای امید هست.هنوزم میتونم به دختر کشونم ادامه بدم!
_اوهو! شما کی دختر کش بودی که حالا بخوای ادامه ش بدی؟
_دانشگاهو که یادت نرفته!اون دخترای رنگ و وارنگ که مدام دنبالم بودن!؟
_اون موقع جوون بودی!الآن چی؟پیر کچل!
آرین ابروهایش را بالا داد و گفت:الآن گفتی جوون سی ساله!
_هندونه زیر بغلت گذاشتم !تو چرا باور کردی؟
_همین جوری پیش بری به عنوان زنم معرفیت نمی کنم ها!میگم این خانوم اومده گفته بذارین دوباره خدمتکارتون شم!
شهرزاد درحالی که حرص میخورد گفت:وای به حالت آرین!نشونت میدم!
آرین با لبخند موذیانه و شیطنت باری به سمت شهرزاد خم شد و گفت:نشون بده ببینم!
_به وقتش نشون میدم!
در همین لحظه صدای گریه ی شهراز بلند شد.آرین با خنده گفت:آخرش شاهد این بچه رو میکشه!
و هر دو از اتاق بیرون رفتند.در اتاق روبرویی باز بود و شاهد در حالی که شهراز را در آغوش داشت با لحن بچه گانه ای با او حرف میزد تا آرام شود.با دیدن شهرزاد و آرین گفت:من کاریش نکردم!
شهرزاد با خنده گفت:بدش به من این گشنشه!
و بعد از گرفتن شهراز از اتاق خارج شد تا در اتاق روبرو به او شیر دهد.آرین ماند و شاهد .آرین پرسید:نگفتی که واسه چی دعوتشون کردی؟
_نه پسر دایی جان! فقط خدا امروزو با مامان هدیه و زن دایی ونوس به خیر بگذرونه!
_چطور؟باز زدن تو پر هم؟
شاهد که خنده اش گرفته بود گفت:نبودی ببینی!
_سر چی؟
_سر اینکه چرا شراره به خواهر زاده ی ونوس خانوم جواب منفی داده!

romangram.com | @romangram_com