#هزار_و_یک_شب_گناه_من_پارت_77

شهرزاد با صدای بلندی گفت:علی جان!غذا سرد شد!
آرین در همان حال که از پله ها پایین می آمد گفت:اومدم خانومم.
و وارد آشپزخانه شد .شلوار کتان کرم رنگی پوشیده بود و یک تیشرت جذب سورمه ای که رویش یک پیرهن آستین بلند چهار خانه پوشیده بود و دکمه هایش باز بودند.وقتی پشت میز نشست گفت:امیدوارم از جوجه کباب خوشتون بیاد پریدخت خانوم.
پریدخت گفت:کیه که بدش بیاد؟دستتون هم درد نکنه!
شهرزاد با چینی بر پیشانی گفت:کاش جوجه نمی آوردی علی...
آرین با تعجب گفت:من به خاطر اینکه تو دوست داری اینو آوردم!
_دوست دارم اما الآن...بوش بهم بخوره حالم بد میشه.
_چرا؟مریض شدی؟
_نه...از ظهر تا حالا دل پیچه دارم.فقط برنجشو می خورم.
_هر جور راحتی.نگهش می داریم حالت خوب شد بخور.
شهرزاد دیگر چیزی نگفت و هر سه مشغول صرف غذا شدند.شهرزاد دیگر مطمئن شده بود این حالت تهوع ها دلیلی جز بارداری ندارند.
پس از اتمام غذا آرین پریدخت را با ماشین به خانه شان رساند .وقتی برگشت شهرزاد ظرفها را شسته بود و وداشت پذیرایی را مرتب می کرد.آرین در را بست.دمپایی داخل خانه اش را پوشید و در حالی که وارد پذیرایی میشد گفت:حالت بهتر شد؟
_آره.
آرین روی مبل نشست و سرش را به پشتی مبل تکیه داد و گفت:خدا رو شکر.
_چایی می خوری؟
_اگه باشه که عالیه.
شهرزاد وارد آشپزخانه شد و گفت:الآن یه چایی خوشرنگ برات می ریزم که خستگیت در ره!
آرین نالید:آخخخخ....خیلی خسته م.اعصابم هم کلی خورد شد امروز.
_چرا؟
_داشتم حساب کتابا رو جمع و جور می کردم که کسری آوردم.
_چقدر؟
_یک میلیون!
شهرزاد با سینی چای وارد پذیرایی شد و با تعجب پرسید:یک میلیون؟واسه چند وقت؟
_این 3ماه تابستون.
_کار مسئول صندوق بوده؟خانوم کرباسچی؟
آرین چشمانش را بست و با چهره ای در هم گفت:جز اون کار کی می تونه باشه؟پول ها فقط دست اونه که اونم مستقیم میاره میده خودم.
_خب؟چه کار کردی باهاش؟
_هیچی دیگه....گفتم بیا دفتر.وقتی اومد موضوع رو گفتم.مدام انکار می کرد و با گریه و زاری می گفت کار اون نیست اما وقتی بهش یه دستی زدم و گفتم یکی از کارکنا اومده و گفته که تو رو دیده داشتی پول بر می داشتی از دخل دیگه به من و من افتاد.منم اخراجش کردم.نیازی به تسویه حساب هم نبود.بیشتر از حقش برداشته بود.گفتم بره خدا رو شکر کنه ازش شکایت نمی کنم آبروش بره ...اونم با گریه زد بیرون.
_باید یه نفر قابل اطمینان رو میذاشتی واسه پشت صندوق.
آرین استکان چایش را برداشت و گفت:امروزو که خودم موندم پشت دخل.ببینم واسه روزای دیگه چه کار می کنم.

romangram.com | @romangram_com