#هزار_و_یک_شب_گناه_من_پارت_74

گ*ن*ا*ه شصت و پنجم:
فیلم که تمام شد شهرزاد رو به پریدخت با خنده گفت:گریه می کنی؟
_خب گریه داشت!-اشک هایش را پاک کرد و گغت-بی احساس!
_انگار واقعیه!
پریدخت که دیگر از حالت غم زده اش خارج شده بود گفت:من خیلی شاهد امیری رو دوست دارم!
شهرزاد با لبخندی کمرنگ به یاد آن روزها که مات و مبهوت تصویر شاهد داخل تلویزیون می شد گفت:منم یه روزایی عاشقش بودم!
پریدخت روی کاناپه رو به شهرزاد چهار زانو نشست و گفت:چند سالشه؟
_42سال
_زن داره؟.
_می خوای چه کار؟می خوای تورش کنی؟!
_حالا نه که هر روز می بینمش!؟بعدم من خودم شوهر دارم!همین جوری می خوام بدونم!
_آره ...داره!
_کیه؟
_حدس یزن!
_بازیگره؟
_آره.
_اوممممممم...لیلا آرمان؟
_نچ!
_رها معتمد؟
_نچ!
_شیدا محمدی؟
_نچ!
_اِ اِ اِ !درد و نچ بگو کیه دیگه!اینهمه بازیگر زن!
_ستیلا سعیدی!
_واقعا؟ازش خوشم نمیاد!
شهرزاد با کنجکاوی گفت:چرا؟
_نمیدونم!احساس می کنم خیلی افاده ایه!
_نگو!اصلا هم اینجوری نیست!
_از کجا می دونی؟انگار 100ساله میشناسدش!
_100سال که نه!25سال!

romangram.com | @romangram_com