#هزار_و_یک_شب_گناه_من_پارت_67
آرین گفت:اما من می دونستم...از حدود 3ماه پیش...هری خودش بهم گفت و ازم خواست به شهرزاد چیزی نگم تا خودش بفهمه...امیدوار بود اون روز بتونه برای نجات جون شهرزاد خودشو فدا کنه اما نتونست...خیلی سریع کشته شد.
هرمز خان به پشتی مبل تکیه داد و گفت:عجب!پس بالاخره اون چیزی که می خواستی نشد...بهتر!حداقل تو دستت به خون کسی آلوده نشد.
آرین هم گفت:باید خوشحال باشیم که اینقدر خوش شانسیم.متلاشی کردن اون باند و در افتادن با سیا و اف بی آی کم کاری نیست!اینکه ما زنده و نسبتا سالم از اون مخمصه خارج شدیم خیلیه!
_خب؟برنامه چیه؟چطوری می خواین برگردین؟هم شهرزاد فراریه هم تو ممنوع الورود!
آرین دستش را داخل جیب پالتواش که روی دسته ی مبل بود برد و دو شناسنامه بیرون آورد و به هرمز خان نشان داد.هرمز خان زمزمه کرد:علی مجد و یاسمین کمالی؟اینا جعلیه؟
_بله.
شهرزاد با کنجکاوی به شناسنامه های دست هرمز خان نگاه می کرد.هرمز خان هر دو شناسنامه را به سمت شهرزاد گرفت و به آرین گفت:خیلی خوب درست شده!
آرین با لبخندی شیطنت بار گفت:دیگه یه کارایی ازم برمیاد!همه چیز کاملا رو به راهه!واسه برگشتن هیچ مشکلی نخواهیم داشت.
شهرزاد که نگاهش به شناسنامه ها بود پرسید:چرا فامیلیتو نگه داشتی؟
آرین با همان لبخند گفت:واسه بچه هامون!
هرمز خان گفت:همه ی اون خونه و ماشین ها رو ول کردی به امون خدا؟
آرین گفت:نه عمو جون!همه ش رو پول کردم.دو روز پیش هم تموم پولایی که حروم بودن و نمی خواستم با خودم بیارمشون به دو تا حساب تو ایران منتقل کردم.یکی به شماره حساب مدرسه سازی.واسه شهرهای محروم و دور افتاده.بقیه هم یه یه حساب به نام شاهد که بهش میگم باهاش چه کار کنه.
شهرزاد پرسید:کلا چقدر بود؟
آرین گفت:مغزت سوت می کشه!اعتراف می کنم موقعی که داشتم پولها رو اینترنتی منتقل می کردم یه چیزی مدام می خواست منصرفم کنه.خیلی پول بود!عمارت و اثاثیه ی داخلش و 5تا از اون ماشینها و دفتر کارم و یه ویلا تو هاوایی سر جمع شد حدود 185میلیارد تومن!
هرمز خان شبیه کسانی بود که یک سکته ی قلبی و مغزی را رد کرده اند!شهرزاد هم متعجب بوداما چون خودش هم با ورود آن پول که از راه خلاف به دست آمده بود به زندگیشان راضی نبود ناراحت نشد...پرسید:تهش چی واسه خودمون موند؟
آرین با خنده گفت:فراری قرمزه و پورشه مشکیه مال پول تدریس بود!
شهرزاد با خنده گفت:نه خوبه...جای امید هست!
گ*ن*ا*ه شصتم:
صبح روز بعد شهرزاد با صدای آرین از خواب بیدار شد:شهرزاد !پاشو یه خبر خوب دارم!
شهرزاد چشمانش را باز کرد و آرین را که لبه ی تخت سمت رست او نشسته بود و دست راستش را به عنوان تکیه گاه سمت چپ شهرزاد گذاشته بود دید.دستی به صورتش کشید و گفت:چی شده؟
_اخبار اون ویدیویی که ما گذاشتیم تو یوتیوب رو نشون داد!
شهرزاد روی تخت نشست و پرسید:اخبار کجا؟
_CNN !ظاهرا اینقدر این خبر صدا کرده تو جهان که نتونستن مخفیش کنن!
_خب؟
_فعلا لنوکس واکنشی نشون نداده اما تا ابد که نمی تونه سکوت کنه!
شهرزاد با خشنودی لبخندی زد و پرسید:ساعت چنده؟
آرین با نگاهی به ساعت مچی اش گفت:یازده!چقدر می خوابی؟
شهرزاد لبش را غنچه کرد و با اشاره به دستش که در گچ بود گفت:آخه مجروحم!
آرین از لحن لوس شهرزاد خنده اش گرفت و گفت:وای مامانمینا!تو که اینقدر لوس نبودی یاسی جون!؟
شهرزاد با همان لحن پر نازش گفت:همینه که هست علی جون!
romangram.com | @romangram_com