#هزار_و_یک_شب_گناه_من_پارت_61

دوست نداشت هری بفهمد او قاتل خانواده اش است.
اما دنیا به کام او و دوست داشتن هایش نچرخید .چشمانش را از جسم بی جان هری گرفت،اسلحه اش را از پشت کمرش درآورد و به سمت شهرزاد رفت.
شهرزاد به او خیره شد و پارک لوله ی کلت مشکی رنگ را درست به وسط پیشانی او که دستانش از پشت بسته شده بود چسباند.شهرزاد با نگاهی بدون ترس به چشمان پارک نگاه کرد و گفت:بزن!از نامردی مثل تو که به پسر خونده ی خودش رحم نمی کنه بعید نیست به یه بی سلاحِ دست بسته شلیک کنه!
پارک خواست چیزی بگوید که آرین در کمال آرامش گفت:بهتره دست نگهداری!
پارک بدون آنکه نگاهش را از شهرزاد بگیرد پرسید:چرا؟
_پارک می دونی مشکل تو چیه؟که تک بعدی فکر می کنی.فکر می کنی فقط خودت زرنگ ماجرایی و شهرزاد و هری رو بازی دادی و به اینجا کشوندی...تو نمی دونی همون موقعی که توی حیاط عمارت من برای ما نقش بازی می کردی و هری و شهرزاد رو لو ندادی اونا داشتن از تو و لنوکس فیلم می گرفتن!
چهره ی پارک برزخی شد.آرین با بی خیالی و با اعتماد به نفسی که از کنترل اوضاع به دست آورده بود ادامه داد:توی اون فیلم چهره و صدای هردوی شما معلومه و حرفهاتون هم حرفهای محرمانه ایه که خودت بهتر می دونی اگه لو بره چه بلایی سر شما دو تا و البته اف بی آی و سیا و پنتاگون و کل ایالات متحده میاد! فکر نکنم دوست داشته باشی اون فیلم در دسترس همه ی مردم قرار بگیره!
شهرزاد هم از حرفهای آرین سردرگم شده بود.فیلم دیگر به درد نمی خورد.هری و شهرزاد فیلم را داشتند که در آن لحظه هم در دسترس هیچ کدامشان نبود.آرین چه قصدی از زدن آن حرف ها داشت؟
آرین که توجه پارک را که اسلحه اش هنوز روی پیشانی شهرزاد بود به خود جلب کرده بود با بی خیالی به صندلی تکیه داد و گفت:پسرخونده ت هری دیشب فیلم رو به من رسوند من هم چون از نقشه ی این دوتا باخبر بودم و احتمال می دادم خودم هم گیر بیفتم فیلم رو به افرادم دادم و بهشون گفتم اگه تا ..-.-نگاهی به ساعت مچی اش انداخت و ادامه داد-ده دقیقه ی دیگه باهاشون تماس نگرفتم فیلم رو روی پرترافیک ترین سایتهای جهان آپلود کنن!پس مطمئن باش اگه آسیبی به من یا همسرم بزنی اتفاق بدی میفته!
پارک عاجز از کشتن آرین و شهرزاد اسلحه اش را پایین آورد.آرین با لحنی که پارک را ریشخند می کرد و روی اعصابش خط می انداخت گفت:خب...تاجر موفق و با سیاست!به نظرت الآن باید چه کار کرد؟
پارک غرید:زنگ بزن به افرادت.
_حاضرم باهات معامله کنم...فیلم رو در ازای آزادی شهرزاد و خودم بهت واگذار می کنم.
_چطور مطمئن باشم از اون فیلم کپی دیگه ای نداری؟
_همونطور که من مطمئنم تو میذاری ما راحت از اینجا بیرون بریم!مجبوریم به هم اعتماد کنیم.
پارک پوزخندی زد.آرین با همان لحن بی خیال و اعصاب خوردکنش گفت:حق داری پوزخند بزنی.ساده انگاری تو واقعا مسخره ست!تو هیچوقت منو جدی نگرفتی،برعکسِ لنوکس که می دونست من چه کارایی ازم بر میاد!لنوکس به من احتیاج داشت!حتی از من و افکاری که می تونستم راحت عملیشون کنم می ترسید!اما توی احمق فکر می کردی من یه بچه م که لنوکس زیادی بهم بها میده!
پارک با نفرت به آرین نگاه کرد و به جیکوب گفت:بهش موبایل بده تا تماس بگیره!
جیکوب گوشی اش را از جیب بیرون آورد و ظنابهای دستهای آرین را باز کرد.آرین گوشی را گرفت و مشغول شماره گرفتن شد.شهرزاد هم که از این نقشه ی پنهانی هری و آرین تعجب کرده بود به آرامی روی مبل نشست.آرین گوشی را به گوشش چسباند و بعد از چند ثانیه گفت:فرهاد؟آرینم...بفرستشون که دیسکت رو بیارن
تماس قطع شد و آرین گوشی جیکوب را پس داد.پارک از جیکوب پرسید:چی گفت؟
جیکوب حرفهای آرین را برایش ترجمه کرد و بعد...انتظار....
گ*ن*ا*ه پنجاه و چهارم:
شهرزاد با نگرانی به آرین نگاه کرد و آرین که در فاصله ی یک متری اش روی صندلی نشسته بود به نشانه ی اطمینان چشم هایش را باز و بسته کرد.
شهرزاد به هری نگاه کرد که حالا نگهبان ها او را روی زمین گذاشته بودند.
دراز کشیده بود همانطور که آتیلا روی سنگ فرش پیاده رو دراز کشیده بود...
سوراخ بر پیشانی داشت...سوراخی شبیه همانی که آتیلا را به دیار ابدی فرستاد...
هنوز هم باورش سخت بود...تمام روزهایی که با هری بود مثل فیلم از جلوی چشمانش می گذشتند...هری در لیست افراد مضنون به قتل آتیلا حتی آخرین نفر هم نبود!
درد داشت...این زندگی چقدر درد داشت...
کاش پارک بدون توجه به حرفهای آرین او را می کشت و خلاصش می کرد.بلند شد و به سمت هری رفت.
کسی جلویش را نگرفت...جایی برای فرار کردن نداشت...کنار هری و پشت به همه زانو زد...هیچ فکری نمی کرد فقط اشک می ریخت.همان اشک هایی که به آتیلا قول داده بود تا انتقامش را نگرفته نریزد...
انتقام!هه!این چه انتقامی بود؟قرار نبود اینطور شود...قرار نبود به هری برسد...قرار نبود اینطور احساس عجز کند...
در دل به هری گفت:احساس پوچی می کنم...حس می کنم باختم...باختم چون بعد از این همه تلاش اوضاع اصلا طبق اون چیزی که می خواستم پیش نرفت.باختم چون نگاهم به آخر داستان بود و قاتل آتیلا درحالی که تو از اول راه کنارم بودی...کاش می شد بگم آخیش!خوب شد مردی!بالاخره با مرگت آروم گرفتم ما نگرفتم...نمی تونم بگم خوب شد،نه خوب نشد.فکر می کردم بعد از اتمام این قضایا من می مونم با یه روح آروم و بی عذاب و آتیش خشم اما برعکس شد!دارم گر می گیرم از شدت اندوه و عصبانیت!نه از دست تو هری!از خودم که چرا این بازی مسخره رو شروع کردم.من بخشیدمت هری...بخشیدم چون تو فقط قاتل آتیلا نبودی...محافظ و پشتیبانم بودی...بارها از مرگ نجاتم دادی.من نمی تونم از کسی نفرت داشته باشم که برام از برادر عزیزتر بود.کسی که وقتی فهمید هدفم کشتنشه فرار نکرد .موند و باز کمکم کرد تا به هدفم برسم .من بخشیدمت و می دونم آتیلا هم تو رو می بخشه... آتیلا روح بزرگی داشت...هنوزم داره!آتیلا از خدا می خواد که تو رو ببخشه...هردومون رو ببخشه!

romangram.com | @romangram_com