#هزار_و_یک_شب_گناه_من_پارت_59

مردی که آن بلا را سر شهرزاد آورده بود موهای شهرزاد را از ریشه گرفت و کشید و گفت:بهش میاد خوب باشه؟
شهرزاد با تعجب به او نگاه کرد اما آرین نه...مرد رو به شهرزاد گفت:آره...فارسی بلدم...اسمم جیکوبه.از یه پدر امریکایی و یه مادر ایرانی متولد شدم.
پارک گفت:بسیار خب...حالا که همه هستن بهتره شروع کنیم.هدف اصلیتون چی بود؟برای چی وارد باند شدید؟
کسی جواب نداد...جیکوب موهای شهرزاد را که در مشتش بود محکم کشید و گفت:جواب بده خانوم کینگ!
آرین با نفرت به جیکوب نگاه می کرد اما کاری از دستش ساخته نبود...نه در آن وضعیت که خلع سلاح شده و همراه دو نگهبان آن جا نشسته بود.پارک به سمت هری رفت و گفت:تو جواب بده پسرم.
هری غرید:من پسر تو نیستم!
پارک با بیخیالی گفت:به هرحال...تو بگو...نقشه تون چی بود؟به چی می خواستین برسین؟اگه می خواستی از من انتقام بگیری چرا شهرزاد رو با خودت همراه کردی؟
آرین با لحنی پرخواهش گفت:نگو هری...حالا که قراره کشته بشیم گفتنش لازم نیست!
هری گفت:اتفاقا هست!حالا که آخر خطه باید همه چیز معلوم بشه!
آرین فریاد زد:نه!
نگهبان آرین اسلحه اش را روی سر او گذاشت و پرسید:ارباب اینو خفه کنم؟
پارک گفت:نه...اون اصل کاریه!باید تحویل لنوکس داده بشه...زنده!آوردمش تا فقط مرگ دوستش و عشقش رو ببینه و تنبیه بشه!
هری با صدایی خسته و زخمی گفت:هدف اصلی ما...پیدا کردن قاتل آتیلا سعیدی بود.
پارک از سر ناآشنایی اخمی کرد و پرسید:آتیلا سعیدی؟اون کیه؟
شهرزاد با صدایی که با هر کلمه بیشتر اوج می گرفت گفت:دانشجوی فوق دکترای فیزیک هسته ای تو داشنگاه اوتاوا که به دستور تو کشته شد.
آرین گفت:نگو شهرزاد...
اما شهرزاد بی اهمیت به آرین از پارک پرسید:یادت اومد؟دم در خونه ش کشته شد...توسط یه تک تیرانداز...با یه گلوله که به شقیقه ش شلیک شد.
پارک پرسید:و حالا تو می خوای بدونی اون تک تیرانداز کی بوده؟
لبخندی بر لبش نشست و با شگفتی گفت:چه جالب!خدای من!
شهرزاد فریاد زد:کی اونو کشت؟
پارک به سمت شهرزاد رفت ...دستش را زیر چانه ی او گذاشت و گفت:واقعا می خوای بدونی؟تحمل شنیدنشو داری؟
شهرزاد جسورانه به چشمان پارک خیره شد و گفت:آره!
پارک راست ایستاد و رو به آرین گفت:بگم آرین؟
لبخندی که بر لب داشت نشان می داد از اوضاع لذت می برد.آرین خواست چیزی بگوید اما قبل از اینکه صدایی از دهانش خارج شود پارک با صدایی محکم گفت:اون کشتش!
گ*ن*ا*ه پنجاه و دوم:
پارک با دست به یکی از حضار اشاره کرد.شهرزاد به امتداد دست او چشم دوخت و به مردی سیاه پوش رسید...
مردی که از اولین برخورد شهرزاد را مبهوت نگاه پر رمز و راز خود کرده بود...
همان مردی که بی هیچ چشم داشت او را بارها از مرگ رهانیده بود...
همان مردی که قبل از مربی بودن دوستش بود!
همانی که شهرزاد شیفته ی منش و خوش قلبی اش شده بود...

romangram.com | @romangram_com