#هزار_و_یک_شب_گناه_من_پارت_53
_چه ربطی به شک داره؟دوست ندارم نگاهشو روی تو ببینم.
صدای هری از بیرون اتاق آمد:دیر شد.دعوا رو بذارین برای بعد!
آرین نگاهی به شهرزاد انداخت که آبش کرد بعد از اتاق بیرون رفت .شهرزاد موهایش را که دم اسبی بسته بودمرتب کرد.ماسک را به صورتش زد.لباس شب مشکی بلند که کشیده بود را مرتب کرد و با پوشیدن پالتو و برداشتن کیف دستی اش از اتاق خارج شد
***
پس از صرف شام و صحبت در مورد همکاری و دادن این خبر به شهرزاد و هری که لنوکس موافقت کرده و به زودی کارها برای راه اندازی یک شبکه ی گسترده در انگلستان انجام می شود همگی به اتاق پذیرایی رفتند و بحثی پیرامون جزئیات کار شکل گرفت.نیم ساعت بعد مستر پارک رو به شهرزاد گفت:شما به تاریخ علاقه دارید؟
شهرزاد گفت:بله...من تمام اوقات فراغتم رو به مطالعه ی کتاب های تاریخی می گذرونم.
_چه خوب!دوشیزه کینگ من یه کلکسیون بی نظیر از اشیای عتیقه دارم که فکر کنم عاشقش بشید.می خواید بریم و بهتون نشون بدم؟
شهرزاد گفت:البته!چرا که نه!
مطمئن بود نشان دادن کلکسیون بهانه است اما بهانه ای برای رد این پیشنهاد نداشت.آرین که از همان اول گرفته و اخمو بود حالا جوری به شهرزاد نگاه می کرد که شهرزاد برای خروج از تیررس نگاه او بی هیچ حرف و درنگی همراه مستر پارک از پله ها بالا رفت.
بعد از یکی دو دقیقه مستر پارک در طلاکوبی شده ی زیبایی را گشود و اجازه داد اول شهرزاد داخل شود.وقتی مستر پارک در را پشت سرش بست شهرزاد به خود لرزید.نگاهی به اطراف انداخت.دور تا دور اتاق که کوچک هم نبود قفسه هایی با حفاظ شیشه ای قرار داشت که داخل آنها اشیایی عتیقه و قیمتی دیده می شد.خود را سرگرم دیدن اشیا کرد و به ظاهر به توضیحات مستر پارک در مورد آنها گوش سپرد.هر چند ثانیه یک بار هم شور و شعفی به خاطر دیدن یک شئ زیبا و قدیمی معروف نشان می داد.هر چند واقعا این اشیا به درد موزه ی لوور می خوردند اما شهرزاد از ترس تنهایی با مردی که به گفته ی هری دختر باز قهاری بود روی چیزی تمرکز کند.
حدود ده دقیقه از نگاه کردن وسایل می گذشت که چیزی که می ترسید اتفاق افتاد.داشت یک شی مربوط به قرون وسطی را نگاه می کرد که از داخل شیشه مستر پارک را پشت سرش دید.خواست برگردد و درباره ی آن شئ از او سوال کند که مستر پارک از پشت بازوهایش را گرفت...دلش مالش رفت.پشت گردنش از هرم نفس های مستر پارک سوخت و بعد صدای شوم او را در گوشش شنید:تو دختر زیبایی هستی ویکتوریا.
لبخندی زورکی زد اما وقتی دست مستر پارک را روی زیپ بلند پیرهنش حس کرد و صدای آهسته ی باز شدن آن را شنید دیگر لبخند هم نتوانست بزند...
همیشه می دانست نزدیک شدن به پارک این چیزها را هم به دنبال دارد اما هیچوقت فکر نمی کرد این چنین به هم بریزد...به سختی جلوی حرف نزدنش را گرفت.جلوی برخوردی تند با آن مرد ه*و*س باز...لب پارک که بر شانه اش نشست خواست دهان باز کند و به هر شکلی از آن وضعیت بیرون برود که صدای چند ضربه به در به گوش هر دو رسید.مستر پارک با ناخشنودی پرسید:کیه؟
صدای آرین آمد:مستر پارک...می شه باهاتون صحبت کنم؟
مستر پارک که انگار توی وقش خورده بود گفت:باشه.الآن میام.
و بعد زیپ لباس شهرزاد را که کمی پایین کشیده بود بالا داد و گفت:از دست این خروس بی محل!
شهرزاد به سختی لبهایش را که منقبض شده بودند کش داد.پارک چند ثانیه بعد از اتاق خارج شد و شهرزاد نفسی از سر آسودگی کشید.
***
شهرزاد به همراه مستر پارک از پله ها بالا رفت.هری و آرین در اتاق پذیرایی تنها ماندند.هر دو می دانستند نشان دادن کلکسیون اشیاء عتیقه بهانه است و پارک قصد شومی دارد.هری نگاهی به اطراف اتداخت.اینجا خانه ای بود که سالها در آن زندگی کرده بود اما هیچ تعلق خاطری به آن نداشت.نه به این خانه و نه به صاحبخانه اش.
چند دقیقه ای در افکارش بود که صدای آرین او را به خود آورد:چرا اینقدر طول کشید؟
هری به سمت آرین برگشت و او را نگاه کرد که با عصبانیت و چهره ای سرخ در حالی که مدام پایش را با حالتی هیستریک به زمین می کوبید.هری نگاهی به ساعتش انداخت و گفت:فقط 5دقیقه ست که رفتن!نگران نباش.
آرین با تشر پرسید:نگران نباشم؟چطور چنین چیزی میگی؟اون-صدایش را پایین آورد و ادامه داد-زن منه!پارک هم یه ه*و*س باز که معروفه به دختر بازی.اون...خدایا...
هری گفت:من چطور می تونم اونا رو از اتاق بکشونم بیرون؟اصلا بگو چه کاری از دستم برمیاد؟
_تمومش کن.تو تنها کسی هستی که می تونی!تمومش کن این بازی ها رو!
هری گفت:من شروعش نکردم که بخوام تمومش کنم.من فقط به شهرزاد کمک می کنم و هر جا بره دنبالش میرم.
_.اگه اون بدونه قاتل آتیلا کیه بی خیال میشه بهش بگو!بگو قاتل آتیلا کیه!تو که می دونی!می شناسیش!
هری لبخند تلخی زد و گفت:هدف اون فقط پیدا کردن قاتل آتیلا نیست.اهداف دیگه ای هم داره.
آرین زیر لبی گفت:لعنت به اهداف و نقشه هات شهرزاد!
هری پرسید:چی گفتی؟
آرین غرید_هیچی!
romangram.com | @romangram_com