#هزار_و_یک_شب_گناه_من_پارت_52

آرین لبخندی زورکی زد و گفت:از من خواستن به تو معرفیشون کنم.
مستر پارک پشت میز نشست و گفت:خوش آمدید.بشینید.
هر سه روی مبل های راحتی نشیتند.هری و شهرزاد کنار هم سمت چپ میز مستر پارک و آرین روبروی آنها سمت راست میز.مستر پارک رو به شهرزاد کرد و پرسید:چه کمکی از من ساخته ست ؟
شهرزاد پای چپش را روی پای راست انداخت و با لحن جدی و پر غروری گفت:ما حدود یک ماه پیش از طرف آقای هولمز به آقای مجد معرفی شدیم و چند نوع اسلحه ی خاص از ایشون خریداری کریدم.حالا مایلیم که با شما همکاری داشته باشیم و توی گسترش این باند به شما و آقای لنوکس کمک کنیم.
مستر پارک سیگار برگی برداش و در حین نزدیک کردن آن به لبش گفت:شما توی چه کشوری اقامت دارید؟
اینبار هری جواب داد:انگلستان.
مستر پارک گفت:شما هموطن من هستید.درسته؟
هری لبخند کمرنگی زد و گفت:بله.من کره ای هستم اما ویکتوریا کاناداییه.
مستر پارک که نگاهش از شهرزاد گرفته نمی شد و لبخند چندش آوری هم بر لبش بود پرسید:همسرتون هستن؟
شهرزاد جواب داد:نه...من ازدواج نکردم.ما با هم همکار و دوستیم.
_در چه زمینه ای با هم همکاری دارید؟
هری جواب داد:تجارت طلا و الماس.
مستر پارک لبخند ش را گشادتر کرد و گفت:تجارت شیرینیه.مگه نه آرین؟
آرین که از نگاه مستر پارک بر روی شهرزاد عصبی شده بود لبخندی مصنوعی زد و گفت:تجارت زیباییه اما تو دنیای امروز و تو قرن 21اسلحه و تجهیزات جنگی در آمد بهتری داره.
شهرزاد ادامه ی حرف آرین را گرفت و گفت:و به همین خاطر ما می خوایم وارد دنیای تجارت تجهیزات جنگی بشیم.من به زبان فارسی مسلطم و جیمز به زبان عربی.این موفقیت ما رو برای کار تو خاور میانه تضمین می کنه!
مستر پارک گفت:شما مگه نگفتید کانادایی هستید؟
شهرزاد پالتو اش را نشسته در آورده و در همان حین گفت:کانادایی هستم اما-پالتو را در فاصله ی کم بین خودش و هری گذاشت و دوباره یک پایش را روی دیگری انداخت و ادامه داد:پدرم به دلیل موقعیت شغلی به عنوان رایزن چند سال به ایران اعزام شد و من 10سال تو تهران زندگی کردم ،به همین خاطر به زبان فارسی مسلطم.
نگاه مستر پارک داد میزد که شهرزاد چشمش را گرفته و محال است حرفی خلاف میل او بزند.شهرزاد به آرین نگاه کرد..ظاهرا او هم معنی نگاه پارک را فهمیده بود و شهرزاد خود را مرده فرض کرد!تیپ و استایل انتخابی اش زیادی جذاب و خواستنی اش کرده بود.
صدای مستر پارک او را به خود آورد:من تا امشب نتیجه رو بهتون میدم.به هر حال لنوکس هم باید نظر بده و من نباید بدون مشورت کاری کنم.امیدوارم درک کنید.
شهرزاد لبخند زیبایی تحویل مستر پارک داد و گفت:البته!
_امیدوارم دعوت من رو برای شام امشب قبول کنید.ساعت 7امشب.خونه ی من... آرین خوشحال می شم تو هم بیای!
آرین باز هم لبخند مصنوعی اش را بر لب راند و گفت:پس امشب هر سه ی ما تو خونه ت می بینیمت!
گ*ن*ا*ه چهل و ششم:
_شهرزاد به خدا حقته خفه ت کنم.
آرین این را با عصبانیت و صدایی بلند گفت.
شهرزاد روبرویش ایستاد و گفت:فکر کردی خوشم میاد این لوند بازی ها رو در بیارم؟اگه این کارا رو نکنم معلوم نیست کی به هدفمون می رسیم.
داخل سوئیت بودند .ساعت 6/5 عصر بود و آرین آمده بود تا آنها را با خود به خانه ی مستر پارک ببرد.هری آنها را داخل اتاق تنها گذاشته بود تا مزاحمشان نباشد.آرین داد زد:گور بابای هدف من دوست ندارم زنم بره خونه ی اون مرتیکه و مخشو بزنه.
شهرزاد بی آنکه کم بیاورد گفت:چشه؟لباسم چشه؟سرو وضعم چشه؟
آرین که فاصله ی کمی از شهرزاد داشت گفت:لباست چیزیش نیست.ادا و اطوارات معنی داره.
شهرزاد گفت:به من شک داری؟

romangram.com | @romangram_com