#هزار_و_یک_شب_گناه_من_پارت_50

_بد نیست اما خب صادقانه بگم خوب هم نیست.بد نیست چون روحیه ت محکم شده و من اینو دوست دارم.اما خب... بعضی وقتا اونقدر بی احساس و سنگی میشی که فکر می کنم برای رسیدن به هدفت حتی حاضری من رو هم بکشی.
_من کسی رو می کشم که آتیلا رو کشت....تو کشتی؟!
_معلومه که نه!
_پس نمی کشمت!
_لطف می کنی!
شهرزاد لبخند کمرنگی زد.آرین پرسید:واقعا می تونی بکشیش؟می تونی دستتو به خون آلوده کنی؟
_مگه خدا حکم نکرده که اولیای دم می تونن قاتل رو قصاص کنن؟می خوام خودم این کار رو بکنم.
_اینطوری گ*ن*ا*هه!
_منم که مریم مقدسم!
_شهرزاد قتل شوخی نیست!روحت رو از بین می بره!
_روح من وقتی از بین رفت که چشمای آتیلا رو با انگشتام بستم...
آرین دیگر حرفی نزد.می دانست شهرزاد محال است از موضعش پایین بیاید و می ترسید...می ترسید از پرده ی آخر این نمایش... از اینکه یک تراژدی رقم بخورد، از حقیقتی که شهرزاد را نابود می کرد...
کاش می توانست کاری کند اما چه کار؟شهرزاد دیگر همان دختر بچه ی مظلوم قبلی نبود که آرین بتواند با زورگویی حرفش را به کرسی بنشاند... کلافه از افکار بیهوده آهی کشید و برای هزارمین بار به ماریا لعنت فرستاد که با خود خواهی آنها را به این منجلاب انداخته...
گ*ن*ا*ه چهل و چهارم:
چند دقیقه در همان حالت بودند که در باز شد و هری با پاکت ها ی خرید وارد شد.شهرزاد سرش را بلند کرد و هر دو به هری نگاه کردند.هری با رویی گشاده گفت:آرین!نگفته بودی که برگشتی!
شهرزاد بلند شد و خرید ها را از دست هری گرفت و به آشپزخانه برد.هری کنار آرین نشست.آرین گفت:دیروز صبح مرخص شدم.لنوکس و پارک به عیادتم اومده بودن برای همین نتونستم باهاتون تماس بگیرم.
_بهتری؟
آرین گفت:خوبم!خوب جایی زدی ها!یه کلیه م رو به باد دادی!
هری یشخندی زد و گفت:اگه با دست و پا میزدم مصنوعی در میومد! جایی زدم که کسی شک نکنه!
شهرزاد که داخل آشپزخانه ی کوچک سوئیت بود گفت:نزدیک بود الکی الکی شوهرمو بکشی!
آرین گفت:نخیرم نزدیک نبود!من جون سخت تر از این حرفام!
شهرزاد با تمسخر گفت:آره می دونم!
هری گفت:می تونی برای فردا صبح یه قرار با مستر پارک بذاری؟توی دفترش؟
آرین پرسید:با هویت جعلی می آین؟
هری سرش را به علامت تایید تکان داد.آرین پرسید:نقشه چیه؟
شهرزاد گفت:فعلا می خوایم بهش نزدیک شیم.
و از آشپزخانه خارج شد و روبروی آن دو دست به کمر ایستاد.آرین گفت:خیلی خب.فردا...ساعت 10صبح...دم در ساختمون تجاری پارک.می دونی که کجاست هری؟
هری ضربه ی آرامی به بازوی آرین زد و گفت:من سالها اونجا کار کردم چطور یادم میره؟
آرین لبخند پر شیطنتی زد و گفت:من دیگه برم.
بلند شد و به سمت در رفت.شهرزاد برای بدرقه اش رفت.آرین گفت:احساس گونی سیب زمینی بودن بهم دست میده وقتی تو رو با یه پسر جوون توی یه خونه تنها میزارم!

romangram.com | @romangram_com