#هزار_و_یک_شب_گناه_من_پارت_49

هدف بعدی مستر پارک بود.نه برای کشتن.هنوز زود بود.اول باید اطلاعاتی که می خواستند را به دست می آوردند.بعد از آن با تهدید به افشای اطلاعات از او نام و نشان قاتل آتیلا را می پرسیدند و بعد...بنگ!
در نیویورک یک سوئیت کوچک مبله اجاره کردند چون دیگر بازگشت به عمارت آرین بی خطر نبود و برنامه آنقدر کوتاه مدت نبود که بخواهند در هتل مستقر شوند.محلی که در آن اقامت داشتند را از طریق رابطی که آرین معرفی کرده بود به اطلاع آرین رساندند و بعد منتظر ماندند تا آرین برگردد.به آرین نیاز داشتند تا با هویت ویکتوریا کینگ و جیمز لی با مستر پارک آشنا شوند.
***
ده روز از مرگ مادام و زخمی شدن آرین می گذشت.هری برای خرید مقداری آذوقه از خانه بیرون رفته بود و شهرزاد داشت تلویزیون نگاه می کرد.
چند ضربه به در خورد...
شهرزاد سریع اسلحه اش را از روی میز برداشت و با قدم هایی آرام و نامطمئن به سمت در رفت اما با در نظر گرفتن این احتمال که شاید به در شلیک کنند و گلوله از در چوبی بگذرد کنار در و پشت به دیوار ایستاد و پرسید:کیه؟
و مثل هر دفعه ی دیگر که این سوال را پرسیده بود به صاحب آن سوئیت لعنت فرستاد که برای در نه زنجیر انداخته و نه چشمی گذاشته.صدای مردی به غیر از هری آمد:از طرف مادام اومدم...
شهرزاد یخ کرد...
گ*ن*ا*ه چهل و سوم:
شهرزاد یخ زد و با صدایی لرزان پرسید:مادام کیه؟
مرد گفت:عجب خنگی هستی شهرزاد صدای شوهرتو نمی شناسی؟باز کن بیام تو دیگه!
شهرزاد که از دست آرین و شوخی نابجا و لوسش حرص می خورد در را باز کرد و گفت:من خنگم یا تو؟
آرین دستش را روی دهان شهرزاد گذاشت و وارد سوئیت شد.پس از آنکه در را با پاشنه ی پا بست گفت:تو!
و بعد دستش را از روی دهان شهرزاد برداشت.شهرزاد سریع پرسید:خوبی؟درد نداری؟
آرین به سمت کاناپه رفت و گفت:هنوزم یکم درد دارم.کلیه مو در آوردن.بخیه هام با کوچکترین فشاری باز میشه و خون میاد.
آهی کشید و دستش را روی جایی که تیر خورده بود گذاشت.شهرزاد به سمت او رفت ،کلت را روی میز گذاشت و در حالی که کنارش می نشست گفت:کسی تعقیبت نکرد؟
_نه...حواسم بود.هری کجاست؟
_رفته یه سری خرت و پرت بخره.لنوکس در مورد اون حمله چیزی نپرسید؟شک نکرد؟
_جایی برای شک کردن نبود.اومد خونه احوالمو پرسید!
بعد سرش را روی پشتی کاناپه گذاشت و دست راستش را دور شانه های شهرزاد حلقه کرد.شهرزاد سرش را روی سینه ی آرین گذاشت و نجوا کرد:خیلی نگرانت بودم... باید بهم می گفتی.
آرین با چشمانی بسته گفت:اگه می گفتم اجازه می دادی؟
_تو خیلی به اجازه دادن یا ندادن من اهمیت میدی؟
_شهرزاد اگه از هری نمی خواستم منو بزنه لنوکس و پارک بی برو برگرد بهم شک می کردن.اینطور خوبه یا مرگ حتمی؟
شهرزاد سوال آرین را بی جواب گذاشت و در حالی که غرق در آرامش آغوش آرین بود گفت:واسه ی چند لحظه به هری شک کردم... چطور تونستم؟ هری بارها جون منو نجات داده .اگه جاسوس بود.اگه نفوذی بود می تونست خیلی قبلتر از اینا دخل هردومون رو بیاره.
آرین زمزمه کرد:شهرزاد هیچکس رو نمیشه از روی ظاهر شناخت... بهتره به همه با دیده ی شک نگاه کنی تا مبادا یه وقت از پشت بهت خنجر بزنن.... این موضوع در مورد من و هری هم صادقه!
شهرزاد سرش را بلند کرد و خیره در چشمان آرین با شیطنت پرسید:چرا؟چیزی ازم قایم کردی؟
آرین دستی به موهای شهرزاد کشید و گفت:من غلط بکنم چیزی رو از شما قایم کنم!مگه از جونم سیر شدم؟
شهرزاد با لبخند کجی روی لبش گفت:خوبه!ازم بترس!
آرین سر شهرزاد را دوباره روی سینه اش گذاشت و با آه گفت:چقدر عوض شدی شهرزاد...هر چی نگاه می کنم اثری از اون شهرزاد قبلی رو تو وجودت نمی بینم!
_حالا این خوبه یا بد؟

romangram.com | @romangram_com