#هزار_و_یک_شب_گناه_من_پارت_48
مادام با تضرع گفت:از جونم چی می خواین؟
آرین غرید:جونتو!!ناراحت نباش تو جهنم تنها نیستی.هولمز هم اونجاست.تا چند وقت دیگه پارک و لنوکس هم بهت ملحق میشن!
شهرزاد که با دیدن برق نگاه و میل به کشتن آرین عصبی شده بود گفت:بسه آرین...وقت نداریم.
هری گفت:برو اونور آرین!
آرین بلند شد.مادام التماس کرد:نه...خواهش می کنم...هر چی بخواید بهتون میدم!
آرین پوزخندی زد و گفت:تو چی داری که من بخوام؟...جز جونت؟جونتو می خوام...می بینی که دارم می گیرمش.
هری مهلت نداد مادام حرف دیگری بزند.ثانیه ای بعد گلوله ای مغز مادام را سوراخ کرد تا او هم از صفحه ی روزگار محو شود.
شهرزاد نفس عمیقی کشید و گفت:خیلی خب...بریم.
هری گفت:هنوز یه کار دیگه مونده.
شهرزاد اخمی کرد و گفت:چی؟
هری اسلحه اش را بار دیگر بالا آورد و قبل از هر عکس العملی از جانب شهرزاد گلوله ی خارج شده از اسلحه ی هری بر جان آرین نشست...
گ*ن*ا*ه چهل و دوم:
شهرزاد ناباورانه به خونی که از پهلوی راست آرین بیرون زد خیره شد.باورش نمی شد...آرین تیر خورد؟هری به آرین شلیک کرد؟مغزش از کار افتاده بود.آرین را دید که به سختی به لبه ی میز بیلیارد دست گرفت تا نیفتد.بعد با صدایی پر درد گفت:برین...برین تا نیومدن.
شهرزاد به هری نگاه کرد و به سمتش حمله ور شد.هری که خشم شهرزاد را دید اسلحه اش را کنار کمربندش گذاشت و گفت:شهرزاد...آروم باش!
شهرزاد اسلحه اش را به سمت هری گرفت و گفت:چه کار کردی؟هان؟تو کی هستی؟نکنه جاسوسی؟
قبل از اینکه هری جوابی دهد آرین گفت:شهرزاد من ازش خواستم... اینطوری لنوکس و پارک بهم شک نمی کنن.برین...زودتر برین.
و روی زمین زانو زد.شهرزاد نگاه پر خشمش را از هری برگرفت و به سمت آرین رفت.ماسکش را بالا داد و گفت:آرین ...
می خواست حرفی بزند...می خواست اعتراض کند اما خوب می دانست این کار به نفع خود آرین بود...کنارش زانو زد شانه ی چپ آرین را ب*و*سید و گفت: خیلی دیوونه ای!
آرین که سعی می کرد درد را بروز ندهد گفت:از این دیوونه ترم میشم!
لگدی به در خورد.شهرزاد از جا پرید .آرین به آرامی طوری که افراد بیرون از اتاق نشنوند گفت:هری ببرش.
هری جلو آمد بازوی شهرزاد را کشید و به سمت پنجره ی اتاق برد.تا چند ثانیه ی دیگر در زیر آماج لگد های محافظان مادام می شکست و آنها وارد می شدند.هری پنجره را گشود.شهرزاد آخرین نگاهش را به آرین که بی حال روی زمین دراز کشیده بود و به سختی نفس می کشید دوخت و بعد از راه پنجره خارج شد.همه ی نگهبانان داخل ساختمان بودند.
از حاشیه ی سنگی کنار پنجره آرام آرام به سمت دیوار حیاط رفت .هری هم کنارش می آمد.چند ثانیه بعد فاصله ی یک متری حاشیه ی دیوار ویلا تا لبه ی دیوار حیاط را پرید و با یک پشتک آن سوی دیوار روی دو پا فرود آمد.صدای شکستن در آنقر بلند بود که به گوش هر دو رسید.
هری روی لبه ی دیوار بد که دو گلوله به سمتش شلیک شد.هر دو به خطا رفت .هری از لبه ی دیوار پایین پرید و گلوله ی دیگری شلیک شد که اگرهری بالای دیوار بود حتما به گردنش می خورد.هری گفت:میان دنبالمون.زود باش...سمت ماشین.
و دوان دوان به سمت ماشین رفتند.صدای پا پشت سرشان از فاصله ی نه چندان دوری می آمد هری سوییچ را از جیبش در آورد و در ماشین را باز کرد.سریع پشت رول نشست و ماشین را روشن کرد.شهرزاد چند ثانیه پس از او سوار شد .
صدای چند گلوله ی دیگر در فضا طنین انداز شد اما هری به سرعت ماشین را دور کرد و وقتی مطمئن شد کسی دنبالشان نیست ماسکش را در آورد و به صندلی عقب پرت کرد.شهرزاد ماسک سیاهش را برداشت و در دست فشرد بعد گفت:آرین...
هری گفت:این کار به نفع آرین بود.نگران نباش حالش خوب میشه.هیچ اتفاق خاصی هم براش نمی افته.کسی از یه کلیه ای بودن نمرده!
شهرزاد سرش را به شیشه ی کنار سرش تکیه داد و گفت:خسته م...بریم هتل.
هری گفت:الآن می ریم.اما قبلش باید لباسامونو عوض کنیم.
***
دو روز از اقامت هری و شهرزاد در هتلی در لس آنجلس می گذشت.در این مدت هری بیمارستانی را که آرین در آن بستری بود را پیدا کرده بود و از اوضاعش برای شهرزاد خبر برده بود.پس از آن شهرزاد و هری به نیویورک بازگشتند.آرین تا هفته ی دیگر مرخص نمی شد و در هر صورت نمی توانست با هری یا شهرزا تماسی داشته باشد چون مردی که در اتاق بیلیارد توسط هری بیهوش شد بادیگارد آرین و جاسوس لنوکس بود و لحظه ای از آرین دور نمی شد.
romangram.com | @romangram_com