#هزار_و_یک_شب_گناه_من_پارت_46

شهرزاد پرسید:یعنی چی رو؟
هری زهرخندی زد و گفت:اینکه کی شوهر سابقت رو ترور کرده!هولمز خبر نداره!
شهرزاد وا رفت و با شرمندگی پرسید:تو می دونی؟
_آره...اما اگه از روز اول اینو می دونستم هیچوقت کمکت نمی کردم.به خاطر خودت.چون این هدف خطرناک تره...خطرناک تر از نجات آرین که یه بهانه ی الکی برای گول زدن من بود.
شهرزاد من من کنان گفت:هری...من...من...
هری نگذاشت شهرزاد حرفی بزند و گفت:دیگه مهم نیست!چیزی که نباید می شد شده.دیگه باید جلو بریم و ببینیم چی میشه.
در همین لحظه آرین وارد شد.یک کیت سفید رنگ دستش بد.در حالی که به سمت آن دو می رفت گفت:شهرزاد پاشو بیا اینور.
شهرزاد به سرعت بلند شد و جایش را به آرین داد تا زخم شانه ی هری را پانسمان کند.چند دقیقه ای بی هیچ حرفی گذشت تا اینکه آرین کارش را تمام کرد و بعد گفت:الآن لنوکس با من تماس گرفت و گفت هولمز مرده.این جای گلوله ی اونه؟
هری سرش را به علامت تایید تکان داد .آرین گفت:مادام هم باید حذف بشه.اون هم مثل هولمز یه نخاله ی بی ارزشه.ما باید فقط با پارک و لنوکس طرف باشیم.
هری درحالی که دکمه های پیرهنش را می بست گفت:پس سوژه ی بعدی مادامه.
شهرزاد که عصبانی بود انگشت اشاره اش را به سمت هری گرفت و گفت:آره اما تو می مونی و استراحت می کنی!حوصله ی مریض داری رو ندارم!
آرین لبخند کجی زد و گفت:این از من و تو هم سالم تره عزیزم!اذیت نکن دیگه!هری هم میاد!
هری گفت:بازم به معرفت تو آرین!
آرین کف دستش را به دست هری کوبید و بعد روی مبل سه نفر افتاد.شهرزاد هم روی یک مبل دیگر روبروی آن دو نشست گفت:خب؟
هری گفت:مادام الآن تو ویلای تفریحیش تو لس آنجلسه!
شهرزاد گفت:اگه مادام به قول آرین فقط یه نخاله ست پس چرا بکشیمش؟اون هدف مهمی نیست.
آرین جواب داد:دست و پا گیره.مهم نیست اما آنتن زیاد داره.نباشه بهتره.
هری در ادامه ی حرف آرین گرفت:درسته.با مرگ مادام آنتن هاش هم می سوزن.چون لو زفتن و گاف دادن لنوکس و پارک دستور مرگشون رو میدن.
آرین گفت:پس مقصد بعدی...لس آنجلس!
گ*ن*ا*ه چهلم:
دو روز بعد جت شخصی حامل آرین از زمین نیویورک کنده شد و عازم مسیری طولانی تا لس آنجلس در آن سوی کشور شد.سفری که با آن جت زمان زیادی نبرد و تنها دو ساعت بعد جت در فرودگاه شهر لس آنجلس فرود آمد.آرین روزنامه ای که مشغول خواندنش بود را کنار گذاشت و همراه بادیگارد جدیدش که مطمئن بود برای لنوکس کار می کند و جاسوس است سوار یک مرسدس بنز گاردین شد.
از این که باید سوار یک خودروی زرهی با شیشه و بدنه ی ضد موشک میشد اصلا احساس خوبی نداشت.در دل گفت:ماشین ضد موشک!کجا رفتن اون ماشینای ضد گلوله ی قدیمی؟کی منو با یه موشک هدف گرفته؟؟؟؟
و لبخند کمرنگی به لب آورد.راننده همچنان به سمت ویلای مادام می راند...
***
ساعتی بعد هواپیمای حامل هری و شهرزاد هم در فرودگاه لس آنجلس فرود آمد.بعد از خروج از ساختمان فرودگاه شهرزاد گفت:آرین گفت یه لنکروز قهوه ای توی پارکینگ شماره ی 3هست که توش انواع اسلحه ها جاساز شده.سوئیچ و کارت ورودی هم دست منه.
هری در حالی که همگاه با شهرزاد قدم برمی داشت گفت:این شوهر تو عجب چیزیه!دو روز پیش تصمیم گرفته شد.امروز یه ماشین پر از اسلحه این طرف کشور برامون آماده کرده!
_آدم زیاد داره!
وارد پارکینگ شماره ی 3شدند.شهرزاد دکمه ی آژیر را از روی سوییچ زد تا ماشین را پیدا کند.پارکینگ بزرگی بود اما در عرض یک دقیقه منبع صدا پیدا شد.شهرزاد از بین ده ها ماشین پارک شده در پارکینگ به سمت لنکروز رفت و سوار شد.هری هم چند ثانیه بعد کنار او نشست.شهرزاد ماشین را روشن کرد و به حرکت در آورد.از جای پارک که خارج شد از جاده ی باریک بین خیل عظیم ماشینها به سمت خروجی رفت.کنار کانتینر فلزی سفید رنگ که نگهبان آنجا بود متوقف شدو در حالی که لبخند قشنگی بر لب داشت کارت را به مرد نگهبان داد و گفت:روزتون بخیر!
پس از کنار رفتن مانع از پارکینگ خارج شد و وارد اتوبان شد.در همان حال دکمه ی GPS را از روی نمایشگر روی داشبورد زد و گفت:ببین آرین مسیر رو وارد کرده یا نه؟
هری مشغول ور رفتن با GPS شد.شهرزاد ماشین را به لاین سرعت برد و با سرعت به پیش رفت.هری گفت:وارد شده.

romangram.com | @romangram_com