#هزار_و_یک_شب_گناه_من_پارت_40

شهرزاد جوشی شد و در حالی که به سمت آرین می رفت گفت:آره راست میگی!یه سال با هری عشق و حال کردم و فراموش کردم چرا اینجام!!
شهرزاد به دیوار کنار پنجره تکیه داد و رویش را به سمت دیگری چرخاند.آرین به آهستگی گفت:صیغه رو بلدی؟
شهرزاد بی آنکه کلامی از دهانش خارج شود با حرکت سر تایید کرد.آرین گفت:وای به حالت اگه تو این ده روز کاری کنی که حس کنم داری از محرمیتمون سوء استفاده می کنی.به ده دقیقه نرسیده باید دست هری جونت رو بگیری و بری هر جهنمی که دلت می خواد...شیر فهم شدی؟
شهرزاد که از این حرفهای تند و بی معنی آرین به ستوه آمده بود گفت:تو به چه حقی با من اینطور حرف می زنی؟فکر کردی خیلی برام خواستنی هستی که از چهار تا کلمه سوء استفاده کنم؟اینقدر منو ه*و*س باز و هر*زه دیدی که پی این چیزا باشم؟دیگه نمی خوام یه لحظه هم اینجا بمونم.میرم...تو بمون و جاسوس بازی هات...بمون و تظاهر کن به زاهد و تقوا پیشه بودن!!
آرین او را به دیوار سنجاق کرد و در حالی که دستانش را دو طرف سر شهرزاد به دیوار تکیه داد بود گفت:تو هیچ جا نمی ری...گفتی زنمی پس تا وقتی که اینجان زنم می مونی!دیگه اینقدر با اعصاب من بازی نکن!
شهرزاد با در مقابل آرین و خشمش کم آورد .آرین هم از سکوت شهرزاد استفاده کرد و با هم صیغه ی محرمیت را خواندند.پس از اتمام آن آرین تنها یک ثانیه به چشمان شهرزاد نگاه کرد و بعد به سمت در رفت و از اتاق خارج شد.
شهرزاد با عصبانیت روی مبل نشست و گفت:ترسید بخورمش!!
.
.
.
سر میز نهار شهرزاد هری را به مهمانان معرفی کرد و همگی در جوی که بعد از مدتها به یمن حضور 3مهمان عزیز شاد بود نهار را خوردند.بعد از اتمام نهار هری به شهرزاد که کنارش نشسته بود گفت:با اومدن مهمونا چند روزی برنامه عقب می افته...درسته؟
_آره...با وجود اونا نمی تونیم کاری کنیم.. چطور؟
_پس لازم نیست من اینجا باشم...فعلا سرگرم مهموناتون هستین.
_هری تو چرا چند روزه مدام از من فرار می کنی؟
_فرار نمی کنم...میرم شهرزاد... تو این مدت یه سری اطلاعات به دست میارم.
_لازمه؟
_آره...
_هرطور راحتی!ولی هروقت رفتن زنگ می زنم و باید سریع برگردی!
_چشم!
و از اتاق خارج شد تا وسایلش را جمع کند.آرین به همراه شاهد به سمت شهرزاد آمد و پرسید:هری با این عجله کجا رفت؟
:داره میره.
_برای چی؟
_تا یه سری اطلاعات جمع کنه...تا چند روز دیگه برمی گرده.
_مشکلی براش پیش نیاد؟!
_اون خیلی کاربلد تر از چیزیه که تو فکر می کنی!
آرین با طعنه ای که فقط شهرزاد متوجه اش شد گفت:یادم رفته بود که تو چقدر خوب می شناسیش !!!
شاهد گفت:به نظر مرد خوبی میاد...یه چیزی تو چهره ش هست که حس اعتماد آدم رو تحریک می کنه!
شهرزاد گفت:اگه هری نبود من تا حالا هزار بار مرده بودم... اون برای من مثل یه ناجیه!
و از حرصی که آرین خورد کلی لذت برد و لبخند محوی زد!
گ*ن*ا*ه سی و ششم:

romangram.com | @romangram_com