#هزار_و_یک_شب_گناه_من_پارت_35
شهرزاد به آرین نگاه کرد و پرسید:کی؟
_مستر پارک...رئیس سابق هری.
بعد بلند شد و با اشاره به سینی غذا گفت:غذارو بخور یخ کرد!
شهرزاد با شرمندگی گفت:آرین معذرت می خوام که اینقدر در موردت بد فکر کردم و بد گفتم... من فکر می کردم تو یه خائن خلافکاری...حالا میبینم نه خیانتی کردی و نه خلافی...
_چرا شهرزاد...هم خیانت کردم هم خلاف...خیانت اولو به خودم کردم که به ماریا اعتماد کردم.. خیانت دوم رو به تو که تنها رهات کردم...خیانت سوم رو هم به کشورم که بهش پشت پا زدم... خلاف کردم!خلاف کردم که پناهنده ی سیاسی شدم...خلاف کردم که اسلحه ی لازم برای ترور آتیلا رو فراهم کردم!حالام هم قدم باهات میام تا جبران کنم اما تا یه جایی....یعدش راهمون از هم سواست...من به همین مسیر ادامه میدم تا ببینم به کجا می رسم... تو هم برو دنبال قاتل شوهرت... اما امیدوارم وقتی تو انتهای مسیر ایستادی و به پشت سرت نگاه کردی افسوس نخوری و از کارایی که کردی پشیمون نباشی.... تحمل هر چیزی رو داشته باش شهرزاد... بعضی حقایق خیلی دردناکن... خیلی...
گ*ن*ا*ه سی و دوم:
روز بعد وقتی شهرزاد بیدار شد و پس از شستن صورتش از اتاق خارج شد الِک به سمتش آمد و گفت: صبح بخیر خانوم.
شهرزاد لبخندی زد و گفت:صبح شما هم بخیر.
الِک در حالی که هم قدم با شهرزاد به سمت طبقه ی پایین می رفت گفت:آقا امروز تا ساعت 4خونه نمیان.از من خواستن این سوییچ رو به شما بدم .گفتن بهتون بگم امروز هیچ کاری انجام ندید و فقط داخل شهر بگردید.لیست جاهایی که باید برید داخل ماشین گذاشتن.
شهرزاد سرش را به علامت تایید تکان داد و گفت:ممنون که گفتید
_در ضمن آقای کیم هم یه ساعت پیش از خونه خارج شدن و گفتن برای شام برمی گردن.
و در اتاق غذا خوری را که هنوز بساط صبحانه رویش بود گشود و شهرزاد وارد شد وروی صندلی که خدمتکار دیگری برایش عقب کشیده بود نشست و مشغول صرف صبحانه شد.
ساعتی بعد حاضر و آماده در حالی که یک شلوار کتان کشی مشکی و یک پیرهن سفید پوشیده بود و عینک دودی اش هم روی چشمانش بود از ساختمان عمارت خارج شد و به سمت پارکینگ رفت.کیف کوچکش را در دست جابجا کرد و بعد از ورود به پارکینگ ریموت ماشین را زد تا بفهمد کدام ماشین را قرار است سوار شود.
صدای بوق کوتاهی از سمت چپش بلند شد.با دیدن ماشین دهانش باز ماند.5سال پیش چطور می توانست حتی خواب سوار پورشه شدن را ببیند؟!! به سمت پورشه ی مشکی رفت و دستی به بدنه اش کشید... در را باز کرد و سوار شد و در دل گفت:بابا پولدار!!بابا دست و دلباز!!
البته می دانست این ماشین را آرین فقط برای یک نصفه روز به او قرض داده تا به کارهایش برسد.داخل کابین را برای کشف کارکرد دکمه های پیش رویش نگاه می کرد که یک دکمه را شانسی زد.سقف ماشین جابجا شد و در عقب آن روی صندوق عقب جمع شد.شهرزاد ماشین را روشن کرد و آن را از پارکینگ بیرون آورد و از جاده ی داخل باغ به سمت در خروجی رفت.نگهبان در را برایش باز کرد.
خارج عمارت کنار خیابان متوقف شد و نگاهی به کاغذ روی داشبورد انداخت.دست خط آرین بود.شهرزاد به سرعت آدرسها را خواند و طوری زمان بندی کرد که طبق حرف آرین راس ساعت 4به آخرین آدرس برود.کاغذ را روی صندلی کنارش گذاشت و دوباره ماشین را به حرکت در آورد.
اولین آدرس مربوط به دفتر کار مستر پارک بود.شهرزاد ساعتی را در آن حوالی گشت زد و از تمام درهای خروجی و ورودی و پله های اظطراری طوری که نگهبانان متوجه نشوند عکس گرفت.بعد از آن دوربیین را داخل ماشین گذاشت و گردنبند مخصوص خود را که پلاکش یک دوربین ریز و غیر قابل شناسایی بود به گردن انداخت و وارد ساختمان شد.باید حواسش را جمع می کرد و چهره اش را از همه ی دوربین ها و همینطور مستر پارک دور نگه می داشت چون به سرعت شناسایی می شد.ساختمان بزرگ و مجهزی بود.دم در یک بازرسی بدنی انجام شد شهرزاد هم که چیز به خصوصی با خود نداشت وارد شد و از تمام اتاق ها و محل نصب دوربین های مدار بسته عکس انداخت.
به همین ترتیب 4آدرس دیگر را هم کنکاش کرد و وقتی همه ی چیزهایی که برای شروع می خواست به دست آورد ساعت 3/5 به سمت آخرین آدرس حرکت کرد و راس ساعت 4همانجایی که آرین گفته بود پارک کرد.
نگاهی به بنای عظیم مقابلش انداخت...دانشگاه کلمبیا...نمی دانست اینجا باید دنبال چه کسی یا چه چیزی باشد.مستاصل اطراف را نگاه کرد.دخترها و پسرهای جوان کیف و جزوه به دست وارد یا خارج می شدند.پیاده شد و خواست جستجویش را به دنبال چیزیی که نمی دانست شروع کند که صدایی به گوشش خورد:شهرزاد!
به سمت صدا برگشت.آرین به سمتش می آمد در حالی که کیف سامسونتی در دست و عینک مستطیلی شکلی به چشم داشت .کت خاکی رنگش را صاف کرد و گفت:سلام!
_سلام!تو اینجا چه کار میکنی؟
_من اینجا درس میدم!
_خب پس من انجا چه کار می کنم؟
_اومدی دنبال من دیگه!بشین!
و خودش پشت رول نشست.شهرزاد هم شانه ای بالا انداخت و کنار او نشست.ارین ماشین را به حرکت در آورد و پرسید:چی شد کارایی که گفته بودم انجام دادی؟
_آره.دوربینت هم اصلا به درد نخورد.از دوربین جاسوسی خودم استفاده کردم!
آرین لبخند کجی زد و گفت:نه!خوشم اومد!من جدا تو رو دست کم گرفته بودم.خب حالا نقشه ت چیه؟
شهرزاد آهی کشید و گفت:من باید بتونم وارد دفتر کار لنوکس بشم .می خوام یه شنود و دوربین تو اتاقش جاساز کنم .اینطوری در عرض یکی دو روز چیزی که می خوام رو ناخواسته لو میده.همین کار رو برای مستر پارک هم انجام میدم.اینطوری از هردوشون آتو دارم و مجبور میشن بگن کی آتیلا رو کشته.اونوقت فیلم رو منتشر می کنم و هم آبروی لنوکس وFBIو CIAمیره...هم من به قاتل آتیلا می رسم.
_خب روی کاغذ عملی به نظر میاد اما تو چه طور می خوای وارد دفتر کار لنوکس بشی؟اون به شدت محتاطه که اگه نبود تاحالا هزار بار لو رفته بود.هزار جور دوربین و لیزر و اشه ی مادون قرمز اطراف دفتر کار لنوکس قرار داره و هرکس بخواد وارد بشه هم بازرسی بدنی میشه و هم با فرکانس یاب می گردنش .حالا بهم بگو تو چه جور می خوای با خودت شنود و دوربین ببری تو اتاقش؟
شهرزاد گفت:به هرحال من یه زنم و حربه های مخصوص خودم رو دارم!
romangram.com | @romangram_com