#هزار_و_یک_شب_گناه_من_پارت_3
_من دیگه میرم.کلاس دارم
_کلاس چی؟
_زبان
:نگفتی شوهرت؟
_دوست ندارم در موردش حرف بزنم.
بلند شد و به سمت در رفت.فرزاد هم پشت سرش آمد تا بدرقه اش کند.وقتی شاسی بلند مشکی شهرزاد را دید سوتی زد و گفت:عجب پولدار شدی! طلاق بهت ساخته!
شهرزاد اهمیتی نداد.در ماشین را باز کرد و قبل از سوار شدن گفت:در مورد خونه خبرم کن.
_باشه.
شهرزاد ماشین را به حرکت در آورد و رفت...
گ*ن*ا*ه سوم:
پس از اتمام کلاسش به خانه برگشت .تا یک ماه دیگر زبانش تمام می شد و مدرکش را می گرفت.خسته و کلافه روی مبل ولو شد که گوشی اش زنگ خورد. گوشی را کنار گوشش گذاشت و گفت:الو؟
صدای زن جوانی از آن سمت گوشی آمد:سلام شهرزاد!
_سلام ستی...خوبی؟
_خوبم ممنون.امشب چه کاره ای؟
_من؟هیچی.میخوام رو آخر سناریو کار کنم.
_ببینم من و شاهد امروز کلا آفیم...می خوایم بریم فرحزاد. میای؟
_شما دو تا می خواین برین من چرا مزاحم شم؟
_اگه مزاحم بودی که دعوتت نمی کردم دیوونه!
_باشه...
_آفرین دختر حرف گوش کن!ساعت7منتظر باش میایم دنبالت.
_باشه.ساعت7منتظرم.خداحافظ
_خداحافظ عزیزم.
گوشی را قطع کرد.ساعت5بود.به حمام رفت و خستگیی اش را در برد وبعد کم کم آماده شد.گاهی اوقات به سرش میزد خانه را عوض کند اما نمیتوانست.این خانه تنها یادگار عشق قدیمی اش بود.عشق بی وفایش که تنهایش گذاشته بود.
ساعت7 و ده دقیقه زنگ آیفون به صدا در آمد.شهرزاد هم تندی کفش هایش را پوشید و خود را در آینه قدی کنار در برانداز کرد.یک مانتوی مشکی با طرح ها و سر آستینهای سفید پوشیده بود و یک شلوار لی مشکی.کیف و کفشش هم مشکی بود و شال سفید و مشکی هم به سر کرده بود.از خانه خارج شد و از آسانسور پایین رفت.جلوی آپارتمان ماشین شاهد را دید و سوار شد.با شاهد و ستیلا سلام و احوالپرسی کرد و بعد راه افتادند.در راه از هر دری حرف زدند تا به مقصد رسیدند.
در انتهای رستوران روی یک تخت نشستند و منتظر ماندند تا گارسون بیاید.شهرزاد با دیدن ستیلا که گوشی به دست به اطراف نگاه می کرد پرسید:منتظر کسی هستی؟
_آره..آتیلا.
_آتیلا مگه برگشته از کانادا؟
_آره.دیروز برگشت.هفته دیگه هم باز میره .
_چرا نگفتی بیام استقبالش؟
شاهد که به پشتی لم داده بود گفت:ما خودمونم نرفتیم!آقا بدون هیچ خبری برگشته رفته خونه.پیرمرد پیرزن شوکه شدن!
romangram.com | @romangram_com