#هزار_و_یک_شب_گناه_من_پارت_2

گ*ن*ا*ه دوم:
همان روز/تهران:
ماشین شاسی بلند وارد خیابان تنگ و قدیمی شد و کنار دیوار روبروی در یک خانه ی قدیمی متوقف شد.شهرزاد از ماشین پیاده شد و پس از قفل کردنش کلید را داخل قفل در کهنه خانه که رنگش رفته و پوسته پوسته شده بود انداخت و وارد حیاط شد
.2ماهی م یشد که به آنجا سر نزده بود.با وجود هوای بهاری اوایل اردیبهشت ماه حیاط خانه مثل کویر خشک و پژمرده بود.درختان از بی آبی مرده بودند... داشت با تاسف به خانه ی پدری اش نگاه می کرد که در ساختمان خانه باز شد و فرزاد روی ایوان نمایان شد.از پله ها پایین آمد و درچند قدمی شهرزاد ایستاد.شهرزاد نگاهش کرد...به سردی و بی هیچ ذوق و شوقی.انگار نه انگار او برادریست که 2سال از آخرین ملاقاتش با او می گذرد.فرزاد هم با همان لحن بی خیال و لبخند کجش گفت:سلام خواهر عزیز تر از جان!
شهرزاد اخم کرد و گفت:کارتو بگو.
فرزاد جلوتر آمد و با تعجب گفت:کارم؟ کاری ندارم!بعد دو سال و خورده ای از زندان آزاد شدم میخوام خواهرمو ببینم.خواهر بی وفایی که یه بار نیومد ملاقاتم...
_توقع داشتی بیام؟بعد اونهمه خون به جگر شدن؟ چطور تو این دو سال مرخصی گرفتی؟ها؟
_ندادن.
_عجیب نیست البته!بس که شر درست کردی لابد!
_بی خیال زندان...خودت خوبی؟
شهرزاد پوزخندی زد و گفت:مهربون شدی؟!
_شوهرت خوبه؟آقا آرین با غیرت و عاشق پیشه؟
_2ساله ازش جدا شدم.
فرزاد با تعجبی که این بار واقعی بود فت:2ساله جدا شدی؟فقط تونست 6ماه تحملت کنه؟
شهرزاد عصبی و خشن گفت: حوصله ندارم باهات سروکله بزنم فرزاد.سند خونه دست منه،همینطور برگه های انحصار وراثت.بیا بریم محضر خونه رو به اسمت کنم هرکاری میخوای باهاش بکن فقط دیگه جلوی چشم من نیا.
_خودت چی پس؟سهم نمیخوای؟
_من نیازی بهش ندارم.یه خونه دارم صد برابر بهتر.همه ش برای خودت تا سیر بشی و دیگه نبینمت.
_این همه پول رو از کجا آوردی؟
_مهریه مه.
بعد به سمت تخت چوبی رفت و نشست.فرزاد هم کنارش نشست و گفت:شهرزاد میدونم ازم دلخوری، متنفری...بهت حق میدم.شهرزاد من عوض شدم.باور کن دیگه دور خلاف رو خط قرمز کشیدم.باور کن آدم شدم.
_توبه ی گرگ مرگه!
_حق داری باور نکنی... فکر میکنی خونه چقدر به فروش برسه؟
_چه میدونم...حدود 600میلیون.
_میخوام برم دبی.اونجا اگه بتونم یه مغازه ی کوچیک هم بزنم کلی سود میکنم.
_هر کاری میخوای بکن.پس دیگه نمیخواد به اسمت کنم.برو به چند تا بنگاه بسپر مشتری که گیر آوردن خبر کنن.
_چه کارا میکنی؟درست که تموم شده!
_آره.حدود یه سال و نیمه.یه فیلمنامه واسه یه سریال کوتاه نوشتم که داره ساخته میشه.ستیلا و شوهرش بازیگراشن.
_ستیلا ازدواج کرده؟کِی؟با کی؟
_پارسال...با شاهد امیری.
_چه جالب.

romangram.com | @romangram_com