#حسی_مثل_دلتنگی_پارت_63
ريز هلم ميده که عقب عقب ميرم و روي تخت ميوفتم
سرشو ازم فاصله ميده و با چشماي خمار و تب دارش بهم خيره ميشه .
کم کم به خودش جرئت ميده و سرشو پايين تر ميبره
هيچ صدايي جز نفس هاي کشدارمون به گوش نميرسه .
با وجود خيانت وحشتناکي که بهم کرد جلوشو نميگيرم .
اينکه چيزي بهش نميگفتم به اين معني نبود که بخشيدمش ؛
به اين معني نبود که از خود بيخود شدم و نميفهميدم دارم چيکار ميکنم ،
به اين معنيم نبود که ديوونه ام.
ديوونه نبودم .
من فقط دلتنگ بودم .
عاشق بودم.
قصدم رفتن بود اما قبلش ميخواستم براي يک شب هم که شده طمع بودن با عشقمو بچشم
دستم به سمت سه دکمه بسته بلوزش ميره؛
به آرومي بازشون ميکنم و بلوزشو از تنش در ميارم .
بدنش کوره ي آتيشيه که منم ذوب ميکنه
سرشو بلند ميکنه
با ديدنش تعجب ميکنم .
صورت اونم مثل من خيس از اشکه ..
قلبم به درد مياد .
romangram.com | @romangram_com