#حسی_مثل_دلتنگی_پارت_60
تکوني ميخوره.
به خودش مياد و با قدم هاي بلند خودشو بهم ميرسونه .
به محض اين که بهم ميرسه ، دست هاشو دور شونه هام حلقه ميکنه و منو به شدت توي بغلش ميکشه
مسخ شده سر جام ايستادم ...
نميدونم بايد چيکار کنم .
قدرت اينو ندارم که پسش بزنم .
سرمو روي شونش ميذارم و سعي ميکنم نامحسوس عطر تنشو ببلعم
برعکس من رايان بي پروا سرشو توي گردنم ميکنه و نفس عميق وکشدار ميکشه
بوسه هاي ريزي که به سر و گردنم ميزنه ، داغ دلمو تازه ميکنه
شالمو از سرم در مياره و به گوشه اي پرت ميکنه
گيره ي موهامو باز ميکنه و روي زمين ميندازتش
به لابلاي موهام چنگ ميزنه و منو بيشتر از قبل به خودش فشار ميده .
نميتونم طاقت بيارم و دستامو خيلي آروم دور شونه هاش حلقه ميکنم .
اشکام پشت پلکم ايستادند و براي بيرون اومدن به چشماي کم سوم فشار ميارن
...پلکي ميزنم که همزمان صورتم از اشک خيس ميشه .
صداي زمزمه مانند رايان بلند ميشه و من سرتا پام گوش ميشه
-عزيز دلم ،
نفس رايان ، عمر رايان ، فرشته کوچولوي من ،
romangram.com | @romangram_com