#حسی_مثل_دلتنگی_پارت_5
نميگم از دعواهايي که مريم ، (مادر طاها و آنديا) سر ارث و ميراث کرد .
اون تموم اموال بابا رو ميخواست ،
اما بابام توي وصيت نامش نصف بيشتر اموالشو به من داده بود .
اگه طاها و رايان نبودن ، اين زن تيشه ميزد به ريشه ي زندگي من .
من چيز زيادي نميخواستم .
بيشتر اون آپارتمانو که توش زندگي ميکرديم ميخواستم .
با قدري سرمايه که بتونم زندگي مو بچرخونم .
با اينکه رايان بود ،
اما تا قبل از ازدواجم نميخواستم ، زير دينش باشم .
لبخند دوباره روي لبم ميشينه ؛
ازدواج با رايان ...
روياي خيلي شيريني بود که ، به زودي به حقيقت ميپيوست.
بعد از جريان ميثم ، ميخواستيم ازدواج کنيم که بابام مرد و منم به احترامش تا يک سال مخالف شديد ازدواج بودم .
رايانم به تصميمم احترام گذاشت .
و الان سه ماه از سال بابام ميگذره و ما در شرف ازدواجيم .
لبخندي ميزنم .
به لجبازي خودم .
علارقم خواسته رايان و بي توجه به اصرارهاي مکررش، من حتي راضي به عقد محضريم نشدم .
دوست داشتم شب عروسيمون ، اسممون بره توي شناسنامه هاي هم .
romangram.com | @romangram_com