#حسی_مثل_دلتنگی_پارت_44


ميفهمي چقدر سخته ؟

ميفهمي چقدر عذاب آوره ؟

دارم ميميرم محيا !

دارم آتيش ميگيرم ...

از اينکه هنوزم عاشقشم ،دوست دارم قلبمو از سينه در بيارم تا ديگه براي اون نتپه .

اما نميشه ،

هنوزم دوستش دارم !

با وجود خيانتي که بهم کرد بازم دوسش دارم .

محيا با گريه سرمو توي آغوشش ميگيره ...

از ته دل ضجه ميزنم ...

مني که توي بدترين شرايط سعي ميکردم يه لحظه هم غم به دلم راه ندم ،

الان غم و غصه رو توي سلول به سلول بدنم احساس ميکنم .

نميدونم چند ساعت توي بغل محيا گريه ميکنم و حرف ميزنم اما ميدونم زخم دلم يه ذره

هم التيام پيدا نميکنه .

با صداي زنگ نگاه هردومون به سمت در کشيده ميشه .

محيا از جاش بلند ميشه و ميگه :

-حتما روهانه گفت ميرم با رايان حرف بزنم

قلبم ديوانه وار بع قفسه ي سينم ميکوبه! حماقت بود .


romangram.com | @romangram_com