#حسی_مثل_دلتنگی_پارت_43

توي بغل آنديا بود ،روي تخت ، برهنه خواب بودن .

ازش پرسيدم .

انکار نکرد..گفت باهاش رابطه داشته .

اشکام يکي پس از ديگري روي گونه هام ميريختن

محيا ناباور بهم خيره ميشه ادامه دادم:

-اين يه ماهي که نبود من هر لحظه منتظر برگشتنش بودم و اون ...

شايد هر لحظه به ياد خواهرم ...

توي بار ديدن همو ...

دلتنگي باعث شده نتونه جلوي خودشو بگيره ...

باهم رابطه داشتن ...

يه شب عاشقانه ...از اولم منو دوستم نداشت ...

محيا دوستم نداشت ...

آنديا رو دوست داشت ...

ميدوني وقتي اون عکسا به دستم رسيد من چه حالي پيدا کردم ؟

دنيا دور سرم چرخيد ...

حس کردم زمين زير پام خالي شد و از بلندي به تاريک ترين قسمت دنيا سقوط کردم ،

اما بازهم در کمال حماقت گفتم شايد فتوشاپه ،

آنديا که ايرانه !از رايان پرسيدم .

انکار نکرد ...گفت باهاش بوده ...

romangram.com | @romangram_com