#حسی_مثل_دلتنگی_پارت_38


شـايـد دوام آوردم ...

هـر تمـام شـدنـي

?ه مـرگ نيسـت

گاهـي ميتـوان

?نـارِ ي? پنجـره

منـتظـر پوسيـد...*

موزائيک هاي سرد اذيتم ميکنن اما رمق اينکه بلند بشم برم روي تختمو ندارم ...

ناچارا همونجا دراز ميکشم ...و اشک ميريزم ...

دلم به حال خودم ميسوزه ..

اما از يه طرفم بيشتر از تموم دنيا از خودم متنفرم ...

ازاينکه انقدر احمق بودم که نفهميدم رايان براي فراموش کردن آنديا سراغ من اومده .

انقدر احساس حقارت ميکردم که دوست داشتم بميرم ..

اگه يه روز ازم بپرسن بدترين شب زندگيت چه شبي بود مطمئنا امشبو ياد ميکنم ..

اما من نميدونستم که شبهاي خيلي بدتري در انتظارمه

با صداي زنگ در به خودم ميام.

نگاهي به ساعت ميندازم .

نه صبحه .

هنوز همونجا جلوي در دراز کشيده بودم.


romangram.com | @romangram_com