#حسی_مثل_دلتنگی_پارت_27

برميگردم .

رايان نفس نفس زنان به سمتم مياد

دوازده طبقه رو دويده ..

دلم به حالش نميسوزه!

برميگردم و درو باز ميکنم بي توجه به سارا سارا گفتنش ميدوم

دنبالم مياد .

ماشيني کنارم مي ايسته .

به راننده اش نگاه ميکنم .

تعجب ميکنم .

ميثمه !

موندم بين دوراهي که سوار شم يا نه !؟

به پشت سرم نگاه ميکنم ...رايان خيلي بهم نزديک شده

ترديدو کنار ميذارم و ميپرم توي ماشين

ميثمم بلافاصله گاز ميده و ماشين از جاش کنده ميشه...

سلامي ميکنه، بي رمق با تکون دادن سرم جوابشو ميدم .

متوجه حال خرابم ميشه و چيزي ازم نميپرسه ..

براي اولين بار ممنونش ميشم .

اون عکساي لعنتي براي بار هزارم جلوي چشمم مياد

تو يه ثانيه صورتم غرق اشک ميشه

romangram.com | @romangram_com