#حسی_مثل_دلتنگی_پارت_17
اما کسي پشت در نيست .
بي حوصله ميخوام درو ببندم که نگاهم به پاکت جلوي پام ميوفته .
با کنجکاوي خم ميشمو پاکتو برميدارم .
درو ميبندم و پاکتو زير رو ميکنم تا ببنم اسمي داره يا نه !با صداي خش دار و خواب آلود رايان ، دست از کنکاش پاکت برميدارم :
- کي بود ؟
برميگردم .
تکيه داده به ديوار و خواب آلود نگاهم ميکنه .
شونه اي بالا ميندازم و ميگم :
-نميدونم .
کسي پشت در نبود فقط اين پاکت جلوي در افتاده بود .
کنجکاو ميشه و به سمتم مياد.
کنارم مي ايسته و منتظر به پاکت نگاه ميکنه .
سر پاکتو باز ميکنم و محتوياتشو بيرون ميارم .
چند تا عکس بود ، منتها من برعکس درشون آوره بودم و فقط پشتش معلوم بود .
با دست هاي خودم ، سند اولين بدبختيمو برميگردونم .
ناباور خيره ميشم به عکس روبروم .
رنگم ميپره .
عکس رايان بود که توي کلوپ هاي شبونه گوشه اي نشسته بود و آنديا کنارش بود .
عکس بعديو نگاه ميکنم .
romangram.com | @romangram_com