#حسی_مثل_دلتنگی_پارت_13
دستي به لباسم ميکشه و ميگه :
-با اين لباسو ،
موهاي فر و
اين چشماي وحشي .
مکثي ميکنه و خيره به لبام ادامه ميده :
-اين لب ها ...
سرشو نزديک صورتم مياره و درحالي که نفس هاي داغش توي صورتم پخش ميشه ميگه :
-نکنه ميخواي ديوونه ام کني ؟
خجالت زده ميخندمو، هلش ميدم اونطرف .
به سمت آشپزخونه ميرم و خودمو سرگرم کشيدن غذا ميکنم .
صداي باز و بسته شدن در مياد .
فهميدم رفته تا دستو صورتشو بشوره .
درست وقتي که دارم برنجو ميذارم سر ميز ، چراغ گوشيم روشن ميشه .
برش ميدارم .
يه اس ام اس ، از يه شماره ناشناس .
کنجکاو بازش ميکنم و ميخونمش :
-امشب چهره واقعيشو ميبيني ، نيمه شب !
ابروهام از تعجب بالا ميپره !
با خنده گوشيو به روي ميز پرت ميکنم .
romangram.com | @romangram_com