#حسی_از_انتقام_پارت_99
بعد از رفتنش پرهام اومد روبه روم ایستاد.دست به سینه نگاش کردم.
گفت:ممنون که گذاشتی بیاد.
-خواهش می کنم.منکه گفتم واسه خوشحال کردنت هرکاری می کنم
ساعت8صبح بود که مجیدی اومد تو دفترم.بعد از احترام گذاشتن و سلام کردن گفتم:چی کار کردی؟
-قربان تمام کارایی که گفته بودید رو انجام دادم.فقط درمورد خانم آرزو احمدی که..
-خب؟
-خانم آرزو احمدی 09سال پیش با امیر عباس ازدواج کردن.الانم تو تهران زندگی می کنن.
تعجب کردم.هم امیر عباس دشمن شایانه وهمم آرزو.حالا هردو باهم ازدواج کردن.به احتمال 93درصد این طوطئه
زیر سر این دوبود.
-قربان یه چیز دیگه.دیشب حوالی ساعت 07شب یک نفر به موبایل آریا اقبالی زنگ می زنه وهمچنین امیر عباس
هم به سهراب زنگ می زنه.وجالبتر اینکه همون خانمی که به آریا زنگ زده بود به امیر عباسم زنگ می زنه.فکر کنم
آرزو احمدی باشه این خانم. می خواید مکالمه شون رو بشنوید؟
-آره.
بلندشدم همراه با مجیدی از دفتر خارج شدیم.
بعد از سلام کردن با بچه ها احترام گذاشتنشون گفتم:خب؟چی کار کردید؟
یاوری:قربان اول کدوم رو می شنوید؟
یه حسی می گفت که بگم پسر شایان.
گفتم:آریا اقبالی رو.
-بله.
چند ثانیه بعد صدای آریا تو اتاق پیچید.
آریا:سلام.بفرمایید؟ 1 7
صدای خانمی بود که گفت:سلام آریا جان.خوبی؟
-بازم تو.فکر کردم که دیگه زنگ نخواهی زد به من.
-مگه میشه زنگت نزنم؟
romangram.com | @romangram_com