#حسی_از_انتقام_پارت_93

.73-
-درس می خونی؟
-بله.رشته عمران.می خوام مهندس بشم و تو شرکت پدر کار کنم.
-تو تو شرکت پدرت رفتو آمد داری؟
-بله.زیاد.
-پس حتما رقبای باباتم رو هم می شناسی.
-بله تقریبا.
-امیر عباس آموزگار چی؟میشناسیش؟
-بله.چندبار اومد تو شرکت وبا پدر حرف زد.
-چی می گفتن؟
-فارسی خرف زد نفهمیدم..آ یه اسم باباگفت..سه..
-سهراب؟
-بله.اسم سختیست نه؟
-آره یکم.خب؟
-یکبار به من زنگ زد و گفت:به پدرت بگو اگه می خواد دخلت نیاد بهتره شرکتش رو به ما بفروشه.
- به بابات گفتی؟
-نه.من از حرفاش نفمید.دخلت نیاد یعنی چی؟
-چیز مهمی نیست.مطمئنی سهراب اینو بهت گفته؟
-بله.یه چند شبی هم هست که یک نفر باهام تماس زد ومیگه برم آمریکا.زنم هست.
-خب؟ 1 0
-گفتم چرا میگه باید بری.وگرنه بلامیاد سرت؟
-آره.
-یعنی چی؟منظورش اینکه زلزله میاد؟
-تو واقعا 0ساله که تو ایران زندگی می کنی؟

romangram.com | @romangram_com