#حسی_از_انتقام_پارت_92

بادیدن من اومد سمتم وگفت:سلام.شما سرگرد سلطانی هستید؟
-سلام.بله خودمم.
-مسذول پرونده پدرم؟
-پدر شما؟ 0 8
-شایان اقبالی.
-آهان..بله.شما؟
-پسر بزرگشونم.آریا اقبالی.
-شناختم.بیاتو دفترم.
هردو وارد شدیم.باید از پسرشم یه چندتا سوال می پرسیدم.
-بشین.بعد از نشستن گفت:میشه بپرسم پدرمو واسه چی دستگیر کردید؟
لهجه داشت.هرچی باشه 07سال عمرشو آمریکا زندگی کرده.
-شما از کجا خبردار شدید؟
--منشی شرکت,خانم رحیمی,باهام تماس زد و گفت پدرمو آوردید اینجا.چرا؟
خیلی سعی کردم جلوی خندمو بگیرم.
گفتم:تماس زد نه.یماس گرفت.
-ببخشید.من تازه این زبان رو یاد گرفتم.بعضی از..کلمات رو یاد نگرفتم.
-پدرشما..
دستش رو گذاشت رو سلیبش و گفت:به مریم مسیح قسم که پدرم مال افراد رو نمیدزده.اوتمام عمرش سعی شد که
بامن شیوه درست زندگی کردن یاد گرفت.من به او ایمان دارم.
پس مسیحی بود.چهرش کاملا غربی بود.پوست سفید با موهای لخت زرد رنگ با چشمای آبی رنگ.درکل پسر
خوشگلی بود.
گفتم:اگه پدرت بیگناه باشه,مطمئن باش که زود آزاد میشه.یه چندتا سوال دارم.بپرسم؟
-بفرمایید.
-چند سالته؟ 0 9

romangram.com | @romangram_com