#حسی_از_انتقام_پارت_91
-چی می گفتم؟سهراب همون روز ماشینشو عوض کرد.
-دختر شما چند سالشه؟
.01-
-بچه دیگه ای هم دارید؟
-بله.دوتا پسر.آریا73سالشه وآرین هم 07سالش.
-بلایی به سر اون دوتا نیومده؟ 0 7
-نه.
-آرزو احمدی؟
-نامزد سابقمه.
باتعجب نگاش کردم.
گفت:77سال پیش قرار بود با آرزو ازدواج کنم ولی یک روز یه نفر بهم زنگ زد و گفت که آزرو دختر نیست.چندتا
عکسم واسم فرستاد.داغون شدم.نامزدی رو بهم زدم.اوهم قسم خورد که ازم انتقام میگیره.ولی تاحالا هیچ کاری
علیه من انجام نداده.
-الان ازدواج کردن؟
-نمی دونم.ازش بی خبرم.
بلند شدم و گفتم:شما تاحل شدن این پرونده تو بازداشتگاه می مونید.
-چرا؟
-به نفع خودتونه.اینجوری اونایی که می خواستن واستون طوطئه کنن ابته به گفته شما,از فکر شما خارج میشن و
میرن سراغ کار قبلیشون.
-پس خانوادم چی؟
-نگران اونا نباشین.ما مواظبشون هستیم.
-خداکنه این پرونده لعنتی زود تموم شه.
از اتاق خارج شدم.به مجیدی گفتم که شایانو ببره به بازداشتگاه.به سمت دفترم رفتم.دیدم یه پسر جوون کنار در
دفترم ایستاده.
romangram.com | @romangram_com