#حسی_از_انتقام_پارت_78

که پیش دکتر سالاری بود بهم خبر داد که منم برم پیشش.
بعداز در زدن وارد شدم و گفتم:سلام دکتر.
-سلام سعید جان.بیاتو بشین.
-ممنون. 2
کناربابا نشستم.دکتر:از اول میگم.. دی ان ای هرسه جسد که سوخته شده رو بررسی می کنم.
گفتم:چرا؟
بابا:شک دارم که اونا سوخته باشن.ارسلان راننده بوده.اوتو رانندگی حرف اولو تو ایران می زنه.
-شاید یه نفر مجبورش کرده که این کارو بکنه؟
-شاید.بهتره دی ان ای هارو بررسی کنیم.دکتر کی جوابش میاد؟
-فردا.زود این کارو انجام میدم.
-ممنون.
زدیم بیرون.رفتم پیش پرهام.معلوم بود که خیلی گریه کرده بود.
توی پاک نشسته بودیم.از قبل به مغازه رفته بودمو واسش آبمیوه گرفته بودم.
بهش نگاه کردم.خیلی تو خودش بود.انگار که03سال پیرتر شده بود.
گفتم:آبمیوتو بخور.
سرشو به نشانه نمی خورم تکون داد.
گفتم:از دیشب تاحالا چیزی نخوردی.آبمیوه رو بخور ,بعد بریم رستوران یه چیز به خوردت بدم.
-من جایی نمیام و چیزی هم نمی خورم.
-میای و می خوری.الانم بخور.
بازم سرشو تکون داد.
-نزار به زور تو حلقت کنم.
هیچ واکنشی نشون نداد.اسلحم رو در آوردمو وگفتم:بخور.
-دیگه از این اسلحه نمی ترسم.از مرگم نمی ترسم..بزن منو از این دنیاخلاص کن.
اعصابم خرد شده بود.آبمیوش که تو دستم بود رو گذاشتم روی نیمکتو وگفتم:بچه این حرفا چیه که می زنی؟ 3

romangram.com | @romangram_com