#حسی_از_انتقام_پارت_69

-سیاوش.
-لعنتی.
بعد یه نگاهی به سرتاپای مارال کرد.پوزخند زد و گفت:خوبه که آماده شدی.قراره الان بفرستمت خونه مجید و
پسرمو تحولی بگیرم.
-باهم میریم.بهتر نیست؟فکر کنم مجید تو رو هم بخواد.هرچی باشه او هنوز یه کینه قدیمی از تو به دل داره.یادت
که نرفته؟
-خودم کردم پس لعنت برخودم باد.تو جوونی کور بودم که اومدم تورو گرفتم.لیاقتت همون مجید کله خراب بود.
مارال عصبی خندید و گفت:ولی من لایق تو بودم.
بعد جدی گفت:بهتره همین الان بریم.چون اگه مجید بیکار بشه معلوم نیست که چه بلایی به سر پرهام بیاره.
روکرد به من و گفت:تو هم پشت سر ماشین ما میای.نباید افراد مجید ببیننت.بهتره به بابات بگی تو منطقه حاضر
باشن تا به کمک اونا پرهامو نجات بدی.
ارسلان:آره.اینجوری بهتره.
پس ارسلانم می دونست که من پلیسم. 2
گفتم:چرا می خواید پلیس تو منطقه باشه؟اینجوری اگه کشته نشید دستگیر میشید.
مارال:ما می دونیم که داریم چی کار می کنیم.
بعد رفت سمت دررو گفت:سریع بیاید.
ارسلان اومد کنارم و گفت:می دونم که دزدیده شدن پرهام تقصیر ماراله.شاید دیگه ماهمو نبینیم.می خواستم بگم با
اینکه تو پلیس بودی و یه جاسوس واسه ما,واسه من تو یکی از بهترین وقابل اعتماد ترین افرادم بودی.
-چرا با اینکه می دونستید من پلیسم گذاشتید بادیگارد پرهام بشم؟
-اولا که مارال اصرار داشت که تو رو بادیگارد پرهام بکنم.حتی وقتی بعد از7سال هم اومدی بازم گفت که تورو
انتخاب کنم..شاید فکر می کرده که می تونی تو دل پرهام جاپیدا کنی و بعد از ما,جای خالیمون رو بهتر از ما واسش
پر کنی.دیدی که اینجوری هم شد.
بعد یه آهی کشید و گفت:می دونم از این ماجرا زنده بیرون نمیام فقط ازت خواهش می کنم که پرهامو پیش خودت
نگهش داری.مثل پسرت ازش محافظت کن.

romangram.com | @romangram_com