#حسی_از_انتقام_پارت_68
-اگه مجید بخواد اونو بکشه چی؟
-تو باید قبل از اینکه مجید بخواد دست به کار بشه پرهامو نجات بدی.فقط می خواستم بگم که پرهام بیش از حد
بهت علاقه مند شده.او پیش تو خوش بخته.می دونم که فردا نه من نه ارسلان و نه مجید از این ماجرا زنده بیرن
نمیایم..پرهام بغیر از منو ارسلان کس دیگه نداره که بخواد پیشش باشه.تمام فامیل به خون منو ارسلان تشنه
ان.مراقبش باش.من به پرهام محبت نکردم لااقل تو بهش محبت کن.
شنیدن این حرفا اونم از دهان مارال واقعا تعجب برانگیز بود.پس مارالم احساسات داشت.اعتراف کرد که واسه
پسرش کوتاهی کرده.
گفت:می تونی بری.خودتو واسه فردا آماده کن.
ساعت 07شب بود و منم تو اتاق خودم نشسته بودم.قرار بود بین ساعت 07-00:03پرهام دزدیده بشه.دلم نمی
خواست پرهام طوریش بشه.یعنی اگه بلایی به سرش بیاد خودم مارالو زنده زنده چال می کنم.
یه سوال داشت دیوونم می کرد:مارال که می دونست من پلیسم چرا گذاشت بادیگارد پرهام بشم؟شاید ارسلان خبر
نداشته و مارال می خواسته اونو دست بندازه.
تاصبح بیدار بودم.از دلشوره خواب نمیرفتم.به بابا پیام دادم که پرهامو دزدیدنو حرفایی که مارال بهم زدو بهش
گفتم.باباهم گفت که دارن پرهامو ردیابیش می کنندومنم بیشتر مراقب خودم باشم.بعدم گفت که بعد از اینکه مارال
رفت پیش مجید ما وارد عمل میشیم. 1
از پله ها پایین اومدم.ارسلان عصبانی بودو داشت دور سالن راه می رفت.موبایل هم تو دستش بود.
گفتم:صبح بخیر آقا.
باخشم نگام کرد وگفت:چه صبح بخیری؟می دونی پرهام کجاست؟می دونی چه بلایی به سرش اومده؟
با صدای بلندتری گفت:مگه من بهت دستور نداده بودم که چهارچشمی مراقب پرهام باشی؟
می خواستم بگم که خانمتون دستور به چنین کاری رو دادن. مارال پشت سرم گفت:کم کاری خودتو تقصیر این
پسره ننداز.
ارسلان:تو چی میگی اینجا؟.تقصیر این..
-نه.بادیگاردای تو خائن بودن.
-کدومشون؟
romangram.com | @romangram_com