#حسی_از_انتقام_پارت_66
-راستی..به سعید بگو بیاد تو اتاقم.
-چشم.امر دیگه ای نیست؟
-نه.برو.
سیاوش تعجب کرده بود.چرا مارال این کارو کرد?
«سعید»
تو اتاق خودم نشسته بودم.پرهام رفته بود به کلاس تقویتی.
دراتاق زده شد.
گفتم:بفرمایید؟
یکی از بادیگاردای خانم وارد شد و گفت:خانم کارتون دارن.
تعجب کردم.چی کارم داشت؟اگه نمی دونستم که رئیسه گروهه فکر می کردم عاشقم شده و می خواد که باهم
دوست بشیمو...
گفتم:من نمی دونم اتاق خانم کجاست.
-بامن بیاین.
دنبال سرش راه افتادم.رسیدیم به اتاق مارال.درش باز بود.
وارد شدم.مارال روی مبل چرمی که گوشه اتاق قرار داشت نشسته بود ومنتظر من بود.با من چی کار داشت؟
وقتی از در فاصله گرفتم خودش بسته شد.نمی دونستم ترس داشتم یا استرس.خدابخیر کنه.
گفتم:خانم؟
-بشین.
حتی نگامم نکرد.چرا خودم زودتر نفهمیدم که این رئیسه؟
روبه روش نشستم.گفتم:کارم داشتید خانم؟ 9
-اگه نداشتم که نمی گفتم بیای.
-بفرمایید.
چیزی نگفتو شروع کرد به برانداز کردن من.بعد از چند دقیقه پوزخند زد.
گفت:می دونی من کیم؟
romangram.com | @romangram_com