#حسی_از_انتقام_پارت_57
-مدرسه بودی.
-خب می زاشتی شب می رفتیم.
-نمیشد.کارواجب داشتم.
باهم وارد اتاقش شدیم.
گفتم:امتحانت چه طور بود؟
-خوب بود.
-چندشدی؟
-تصحیح نکرد.ولی خوب میشم.
-تدریس جامع و کامل منه دیگه.
-از خود راضی.
بعدم خندید.گفت:البته هوش منم زیاده.وگرنه تدریس توکه کامل نبود.
-باشه دیگه کمکت نمی کنم. 8
-شوخی کردم بابا.
-تو چراسرکلاس یاد نمیگیری؟
-آخه خوابم تو کلاس.
-توسرکلاس ریاضی خوابی؟
-آره.تعجب نداره که.
-تو دیگه کی هستی؟
لبخندزد وگفت:کمک که می کنی؟
-حالا که انقدر اصرار میکنی باشه.
ازاتاق اومدم بیرون تالباساشو عوض کنه.داشتم از پله ها میومدم پایین که مریم خانم گفت که آقا کارم داره.
رفتم سمت اتاق.
-سلام آقا کارم داشتید؟
گفت:فردا تولد پرهامه.کلی مهمون دعوت کردیم می دونی که وظیفت چیه؟
romangram.com | @romangram_com