#حسی_از_انتقام_پارت_56
-چرا؟
-نمی دونم.ولی فکر کنم ارسلان یه چیزی داره که مجید اونو می خواد.به خاطر همین می خواد اونو تحت فشارقرار
بده.اولا که به هیچ عنوان نمیزاری مجید پرهامو بدزده.دوما اگه دزدید باید سریع اقدام واسه نجاتش بکنی.
-چراانقدر داری تاکید می کنی؟
-می دونم که پرهام بچه پاکیه و به پدرش نرفته ومی دونی که مجید توکارمواده..پرهام بیوفته تو دست این مرتیکه
معتاد میشه.به معنای واقعی نابود میشه.میفهمی؟
-چه موادی؟
-نمی دونی؟
-من دوساله که..
-می دونم.می دونم نمی خواد بگی..هشیش و هروئین.
آب دهنمو قورت دادم.هشیش؟
بابا:به خاطر همینه که ازت می خوام این ساعتو بهش بدی و مجبودش کنی که دستش کنه.
-یعنی ارسلان نمیدونه؟
-فکر نکنم.اگه می دونست یه اقدامی می کرد.
-ممنون که گفتی.
-فعلا خداحافظ. 7
از ماشین زد بیرون.تو فکر بودم که باید چی کار کنم.یه نگاه به ساعت کردم.07بود.هنوز نیم ساعت تا
پایان7ساعت مونده بود.ماشینو روشن کردمو به سمت خونه ارسلان روندم.راس ساعت رسیدم.
پرهام خونه بود.چرا؟
بادیدن من گفت:سلام.کجا بودی؟
-سلام بیرون.توچرا خونه ایی؟
-ساعت آخر کلاس نداشتیم.بیرون وسه چی رفته بودی؟
-واسه اینکه بگردمو حال و هوایی عوض کنم.همین.
-بدون من؟
romangram.com | @romangram_com