#حسی_از_انتقام_پارت_46
-کدوم بیمارستان؟
بعد از فهمیدن نام بیمارستان به سمت ورودی در رفتم. می خواستم خارج بشم که با صدای ارسلان ایستادم.
گفت:کجا؟
برگشتم سمتش و گفتم:بیمارستان...
-دنبالم بیا.
همراه 7نفر از بادیگارداش به سمت ماشینش رفت.در رو بازکرد و گفت:سوارشو.
بدون هیچ حرفی سوار شدم.تو راه گفت:تو از کجا فهمیدی که پرهام بیمارستانه؟
-به یکی از بادیگارداش زنگ زدم..دیر کرده بود نگرانش شدم. 5
نمی دونم چرا ولی احساس کردم که لبخند زد.ارسلانو لبخند؟..فقط خیال باطل بود.
رسیدیم.وارد راهرو که شدیم.ارسلان می دونست که پرهامو کجا بردن.
هرسه فرشون کنارهم ایستاده بودن تا ما بهشون رسیدیم.
ارسلان:شاهین پرهام کجاست؟
-سلام قربان.
گفتم:به جای سلام کردن جواب آقا رو بده.
ارسلان با تهجب نگام کرد.شاید فکر نمیکرد پرهام واسم مهم باشه.مهم بود واسم؟نبود؟
شاهین:بردنش یو اتاق عمل.
-چرا؟
گفتم:چه بلایی به سرش اومده؟
شاهین:بین ساعت07:03-07بود که یکی از مسئولین مدرسه بهمون خبرداد که پرهام حالش بد شده.
گفتم:همین؟
-بله.
-دکترش نگفت واسه چی بردنش به اتاق عمل.
-گفت باید معدشو شستوشو بدن.
ارسلان:صبخونه چی خورده سعید؟
romangram.com | @romangram_com