#حسی_از_انتقام_پارت_42
گفتم:باشگاست؟ 0
-نه..اینا وسایل ورزشی مامانمه..این وسایلو از منم بیشتر دوست داره...به خاطر ایناست که انقدر جوون مونده.
سه اتاق کنار هم تو سالن قرار داشت...پرهام رفت سمت اتاق سمت چپ و وارد شد.
اتاق نسبتا بزرگی بود...چندتا میز تنیس هم توش بود...
پرهام راکدهارو از توی فقسه برداشتو رفت سمت یکی از میزها...منم رفتم.
روبه روی هم ایستاده بودیم...پرهام یکی از دسته هارو به سمتم هول داد ومنم گرفتم.
نگام کرد و لبخند زد.
گفتم:چیه؟
-هیچی...بریم سراغ آموزش.
راکدو گرفت تو دست راستش و توپ کوچیک نارنجی رنگ روهم گرفت تو دست چپش.
گفت:اولین ضربه ای که من الان میزنم باید اول بخوره تو زمین من و بعد بره تو زمین تو.
بعد ضربه رو زد..منم مثل خودش جواب دادم.
خندیدو گفت:نه..اولین ضربه ای که من میزنم باید اول بخوره تو زمین من و بعد بره تو زمین تو.توکه میزنی میشه
ضربه دوم وباید فقط بخوره تو زمین من...متوجه شدی؟
-آره.
شروع کردیم به بازی کردن...خیلی کند بازی می کردیم..ولی انصافا پرهام عالی بازی می کرد...یه 7ساعتی بازی
کردیم تا سرعتش به دستم اومد.
گفت:بلدشدیا.
-چی فکر کردی؟..من مثل تو نیستم که دوهفته برم پیش یه استاد خبره و بعد از دوهفته بگم آره تازه این قسمتو
یاد گرفتم.
-اولا من خودم اینارو یاد گرفتم..بعدم من باهوشتر توام.
-خیلی..اینو تو فیزیک و ریاضیت میشه فهمید. 1
-حالا.ولی شیمیم عالیه.
-من نگفتم شیمی.
romangram.com | @romangram_com