#حسی_از_انتقام_پارت_36

فهمید که کدومارو میگم.
گفت:کارشون دارید؟ 3
-آره.
-الان صداشون میکنم.
-سریع فقط.
-چشم
رفت..یه نگاه به ساعت کردم...دستامو کردم تو جیب شلوارمو منتظر شدم تا بیان...1دقیقه ای شد که مریم اومد
پیشم و گفت:آقا همشون تو سالنن.
سرمو تکون دادم و به سمت سالن رفتم...هرسه تاییشون کنارهم ایستاده بودن.
صبح بخیری گفتنو منم سرمو تکون دادم.
گفتم:شما پرهامو به مدرسه می برید درسته؟
یکی از اونا گفت:درسته.
-خب..کارتک تکتون چیه؟
فردی که سمت راست قرار داشت گفت:من راننده ام..همین.
کناریش:منم پرهامو تا خود کلاس می برمو میارم.
کناریش:منم همین کاررو انجام میدن.
-خوبه...اون وقت وقتی که پرهامو گذاشتید تو مدرسه بعدش چی کار میکنید؟
وسطی:اطراف مدزسه گشت میزنیم..هرکس که بخواد وارد یا خارج بشه رو تحت نظر می گیریم.
صدای پرهامو شنیدم که گفت:سعید؟..کجایی؟
-اینجام.
اومدم کنارم و به اون سه تا نگاه کرد.گفت:سلام بچه ها.
هرسه جوابش رو دادن. 4
گفت:چیه سعید؟..کاری کردن که داری بازخواستشون می کنی؟
-نه...شما می تونید برید.

romangram.com | @romangram_com