#حسی_از_انتقام_پارت_34

بعدم لبخند زنون اومد جلو و گفت:می خوام ازت تشکر کنم.
یکدفعه یاد حرف دیروزم افتادم.
گفتم:یک قدم دیگه بیای جلو من می دونم با تو.
-چرا؟..خودت کفتی که.
-من یه چیزی گفتم.
-مرده و حرفش...یه حرف زدی پاشم باید وایسی.
می خواستم اعتراض کنم که مجال نداد و بغلم کرد.
بغل گوشم گفت:واقعا ممنونتم. 1
خواست بوس کنه که گفتم:یکدفعه منو بوس نکنیا.
-چرا؟
-بااین کارت الآناست که بابات بیاد بالا و تشخیص جنسیتم کنه.
دستش رو گذاشت پشت گردنم و گفت:چرا؟
-بابات که داره نگامون میکنه هیچ...الان اومدی تو اتاق و بغلم کردی و بعدم می خوای منو بوس کنی...دیگه بابات
صددرصد فکر می کنه که من زنمو تو عاشقم شدی.
-تو اگه زن بودی من هرگز عاشقت نمیشدم..حالا از شوخی گذشته بزار واست یه بوس بفرستم.
تند نگاش کردم که به خودش اومد..دست از گردنم برداشت و گفت:ببخشید.
-سر شرطت که هستی؟
-بیخیال بابا.
بلند کفتم:چی؟..نشنیدم یه بار دیگه بگو؟
-ه هیچی..گفتم برم لباسامو عوض کنم بعد میام.
سریع از اتاق خارج شد..عجب بچه ای بود..تا دیروز انقدر ازم می توسید که جرأت نداشت باهام حرف بزنه ولی
الان...
باهن رفتیم پایین..ناهارش رو بدون زور وتهدید خورد...اونم کامل..زیادی خوشحال بود.
می تونستم چهره به تعجب نسشته تمام اعضای خونه رو به خصوص ارسلانو ببینم.

romangram.com | @romangram_com