#حسی_از_انتقام_پارت_24

-ولی من می خوام برم.
-گفتم نمیشه..حالاهم برو تو اتاقت.
-یک هفتس که نرفتم بیرون. 9
-به من ربطی نداره.
-داری ازم انتقام می گیری؟
-هرجور که می خوای فکر کنی فکر کن.
-مرگ سارا تقصیر من نبود.
عصبی شدم.دستش رو گرفتم و از اتاق به همراه خودم بردمش بیرون.از پله ها آوردمش پایین..مخالفتی نمی
کرد.بردمش تو حیاط..می دونستم تنها جای این خونه که دوربینش فقط شبا روشنه ضلع جنوبیه..
بردمش تو همون ضلع و محکم کوفتمش به دیوار.
بدون توجه به آخ بلندی که گفت گفتم:دوباره حرفتو تکرار کن.
-کدوم حرفو؟
باحرص گفتم:آخرین حرفی که زدی رو.تکرارش کن.
-م مرگ سارا تقصیر من نبود.
زدم تو گوشش و گفتم:تقصیر تو لعنتی بود کثافت.
دستش رو گذاشت رو دستام که روی یقه اش بود.گفت:ولم کن.
بدون توجه به حرفش گفتم:اگه تو لعنتی نمی خواستی بری بیرون یا اصلا از پشت اون ماشین بیرون نمیومدی الان
زن من زنده بود.
-از پشت اون ماشین اومدم بیرون چون می خواستم جون یک بچه گربه رو نجات بدم.
-توی سنگدل می خواستی جون یک بچه گربه رو نجات بدی؟
-من سنگدل نیستم.
-مثل باباتی.
-نیستم..من مثل مامانو بابام نیستم..واقعا می خواستم جون یک بچه گربه رو نجات بدم.اگه نمی رفتم تیر می
خورد.باور کن. 0

romangram.com | @romangram_com