#حسی_از_انتقام_پارت_20

-می خوام انتقام بگیرم.از مجید و تمام افرادش.اونا باعث مرگ زنم شدن.
-یعنی انقدر از مجید بدت میاد؟
-بی نهایت..اوباید زجر بکشه.
-خب می تونی یکی از افراد خودم بشی.
-من می خوام شغل قبلیمو ادامه بدم.
-پرهام بادیگارد داره..دوتا بادیگارد به دردش نمی خوره.
-حاضرم شرط ببندم...
حرفم تموم نشده بود که در باز شد و پرهام اومد داخل..این پسر عادت در زدن نداشت.
سرش رو آورد تو گفت:صبح بخـ....
بادیدن من حرفش رو خورد.به من خیره شده بود.منم با اخم داشتم نگاش می کردم.
بزرگ شده بود.چهرش مردونه تر شده بود.
ارسلان:چی کارداری؟
پرهام:ه هیچی..بااجازه.
از اتاق رفت بیرون.
ارسلان:خب داشتی می گفتی.
-حاضرم شرط ببندم که بادیگارد پرهام پلیسه.
-چقدر اطمینان داری؟ 5
-زیاد.
-مدرک چی؟..من حرف بدون مدرک نمی خوام.
-دوروز به من فرصت بدیدتا براتون بیارم.
به صندلیش تکیه داد وگفت:باشه...می تونی بری.اگه با مدرک و دلیل برگشتی و تونستی منو قانع کنی می تونی
بادیگارد پرهام بشی.در غیر این صورت جنازت از این خونه میره بیرون.
جنازه؟.بهتر.
-باشه..فعلا خدافظ.

romangram.com | @romangram_com